#شهربازی_پارت_48


_ احتمالا تا 5

_ ببین من یه قرار خیلی مهم دارم از الان دارم میرم احتمالا دیگه شرکت برنمی گردم

_ باشه موفق باشی

_ ممنون کاری داشتی زنگ بزن خداحافظ

_ خداحافظ

بچه ها که رسیدند شروع کردیم و تا ساعت یک مشغول بودیم .

بعد از اینکه غذایی که زن دایی فرستاده بود را خوردیم دوباره مشغول شدیم.

امیر علی زودتر از همیشه رفت ، باید خودش را برای رفتن به مهمانی منزل خاله اش میرساند.

اما فرشته تا ساعت 5بود. و بعد هم خداحافظی کرد و به سراغ آقای محمدی رفت تا با هم به خانه شان بروند.

باز هم من تنها مانده بودم سریع وسایلم راجمع کردم و از ساختمان خارج شدم .

در کوچه به سمت خیابان اصلی در حرکت بودم که با صدای بوق ماشینی به عقب برگشتم .

طاها بود.


romangram.com | @romangram_com