#شهربازی_پارت_4
همیشه حسرت رابطشونو میخورم مخصوصا که من هیچ وقت هیچ دوستی تو کل زندگیم نداشتم .
تنها دوست من کتابای درسیم مخصوصا ریاضی بوده همیشه عاشق گم شدن تو دنیای اعداد بودم .
همیشه پیش خودم فکر میکنم که من یه شانس بزرگ توی زندگیم داشتم ، این که درس خوندن منو آروم میکنه منو از فکر وخیال جدا میکنه .
از همون دبستان فهمیدم که عاشق اعدادم عاشق جمع و تفریق و مسئله حل کردن به همون شدت هم از درسای حفظی بدم میومد همیشه از امتحان شفاهی واهمه داشتم ترجیح میدادم جوابام و روی کاغذ بنویسم تا بخوام واسه کسی توضیح بدم چون هول میشدم با اینکه همیشه هم درسام و میخوندم اما هیچ وقت نتونستم توی درسای شفاهی نمره ی خوبی بیارم از همون بچگی هم اعتماد به نفسم زیر صفر بود . از اینکه بخوام جلوی اون همه چشم حرف بزنم وحشت داشتم . تا اینکه امتحانا کم کم همه کتبی شدن و منم از فشار استرسی که بهم وارد می شد نجات پیدا کردم .
از اون جایی که توی ریاضی همیشه اول بودم به خاطر ضعف توی درسای شفاهی خیلی بازخواست نمیشدم بعضی از معلم ها متوجه مشکل من شده بودن و باهام مدارا می کردن .
گوشه گیر بودن من کاملا عیان بود هیچ وقت سر کلاس دستم و بلند نکردم تا به سوالی جواب بدم یا حتی مثلا اجازه بگیرم برم آب بخورم یا خیلی کارهایی که بچه های دیگه خیلی راحت انجام میدادن.
خیلی وقت ها از این که جواب سوالی رو میدونستم اما جرات دست بلند کردن و جواب دادن رو نداشتم از دست خودم کلافه میشدم به حدی که شاید بقیه هم متوجه این بی قراری و کلافگی میشدن.
اما خوب من فقط یه دختر بچه ی دبستانی بودم که هیچ کس و نداشت که کمکش کنه و من با این خصوصیاتی که گاهی به شدت آزار دهنده بودن خو گرفتم و بزرگ شدم.
روز به روز منزوی تر می شدم شاید تنها نقطه ی مثبت من هوش زیادی بود که در ریاضی داشتم.
توی راهنمایی و دبیرستان کارم خیلی سخت تر بود چون برای هر درس معلمی جداگانه وجود داشت و مثل دبستان معلم ها از وضعیت درسی کلی من آگاهی نداشتن و تا من میخواستم خودمو به اونا ثابت کنم زمان از دست رفته بود.
تنها شانسم این بود که امتحانهای آخر هر ترم کتبی بود و در نهایت من نمره ی خوبی میگرفتم.
اسم کنفرانس که میومد مرگ رو انگار جلوی چشمم میدیدم.
romangram.com | @romangram_com