#شهربازی_پارت_35

بعد از اتمام کلاس با هم خداحافظی کردیم . چون فرشته عجله داشت زودتر از من از شرکت خارج شد.

باید از آرش می پرسیدم که چگونه به خانه برگردم آرش معمولا تا ساعت 5 در شرکت می ماند و هنوز سه ساعت تا آن موقع مانده بود.

سینی چای که آقای محمدی برایمان آورده بودند را برداشتم و خواستم در را باز کنم که در باز شد و آرش با لبخند درچهارچوب در نمایان شد.

_ کلاس خوب بود راضی بودی

_ آره، دختر باهوشیه

_ میری خونه؟

_ بله فقط ... من تاحالا این طرفا نیومده بودم، میشه بگی چه جوری باید با اتوب*و*س برگردم .

_ چرا اتوب*و*س برات آژانس میگیرم

اه خدایا همه ی ویژگی های من باعث آبروریزی بود چگونه باید به او میگفتم که از تنها در تاکسی سوار شدن میترسم.

_ نه چیزه یعنی می خوام اگه بشه اینجاها رو یاد بگیرم اگه با اتوب*و*س برم بهتره

_ تا سر خیابون باید کلی راه پیاده بری الانم ظهره و خیابونا خلوته ، بعدم معلوم نیست اتوب*و*س کی بیاد ، سر ظهری هم نمیخواد آدرس یاد بگیری، برات آژانس میگیرم ، بریم

گفت و رفت ای خدا باید برای روزهای دیگر فکر بهتری میکردم.

اصلا تا ساعت 5 در دفتر میماندم و با خودش برمیگشتم .

romangram.com | @romangram_com