#شهربازی_پارت_34


اما انگار شخص پشت در انتظار داشت تا در را به رویش باز کنیم.

بلند شدم و به سمت در رفتم ،با باز کردن در طاها را با نگاهی شیطنت بار در مقابل خودم دیدم

زیر نگاهش به شدت معذب بودم .

_ به به خانم معلم

_ سلام

_ گفتم خودت میفهمی

اول متعجب نگاهش کردم اما بلافاصله منظورش رافهمیدم .

پس او میدانست که من به اینجا می آیم.

خب معلوم بود که میداند اینجا شرکت اوست من زیادی گیج بودم.

نگاهی به داخل اتاق انداخت و گفت: برو به کارت برس

همین و رفت.

کلاسمان تا ساعت دو ادامه داشت .


romangram.com | @romangram_com