#شهربازی_پارت_21

به هزار جان کندن جمله ی بعدی را گفتم

_ ممنون اما خودم برم راحت ترم

نمیدانم ناراحت شد یا نه

اما قبول کرد و بعد از خداحافظی کوتاهی از کتاب فروشی خارج شد. بدون آنکه کتابی خریده باشد. حتی شک دارم که اصلا قصد خرید داشته باشد.

اینجا دیدنش عجیب بود.

نمیدانستم باید این دیدار را به آرش یا آرمین بگویم یا نه

همین که مجبور نشده بودم با او برم فعلا کافی بود.

بعد از خرید کتاب از مغازه خارج شده و به سمت ایستگاه رفتم و در کمال تعجب کمی قبل از ایستگاه طاها را دیدم که در ماشینش نشسته بود و به من نگاه می کرد .

هول کرده بودم نمیدانستم چه کار کنم خواستم برگردم که یعنی اورا ندیده ام اما آنقدر ضایع بود که بی خیال شدم .

از مکث طولانی من لبخند روی لبهایش نشسته بود نگاهش را از من گرفت و به روبرو دوخت هنوز لبخند داشت .

به سمت ایستگاه رفتم همان لحظه اتوب*و*س رسید با رفتنم به سمت اتوب*و*س طاها برایم دستی تکان داد و رفت .

ومن را گیج و مبهوت از برخوردش درجایم میخکوب کرد.

خسته و پراز افکار آشفته به خانه رسیدم هرچه فکر می کردم دلیل رفتار طاها را متوجه نمیشدم و این به شدت مرا مضطرب میکرد .

romangram.com | @romangram_com