#شهربازی_پارت_20
_ برای دانشگاه می خوام
_ آفرین به تو... چه خبرا؟
برخوردش جدید و عجیب بود او این همه سال به خانه ی ما رفت و آمد می کرد اما تا به حال با من به غیر از سلام و خداحافظ آن هم اگر مرا میدید ، هیچ حرف دیگری نزده بود .
گاهی حتی احساس می کردم او مرا نمی بیند.
اما الان...
سکوت من و جواب ندادنم باعث شد لبخندی بزند و دوباره خودش چیزی بگوید
من اما استرس داشتم دوست داشتم هرچه زودتر بروم نگاه او امروز با همیشه متفاوت بود
_کتابت و پیدا کن ، من میرسونمت
امکان نداشت همچین کاری کنم
_ ممنون شما بفرمایید
_ تعارف نکن گفتم میرسونمت یعنی میرسونمت
وای خدایا این چه موقعیتی بود .نمیدانستم چگونه او را دست به سر کنم.
romangram.com | @romangram_com