#شهربازی_پارت_16
اصلا علاقه ای به شرکت در مهمانی ها نداشتم اما گاهی مجبور بودم .شاید اگر یک مهمانی ساده بود می توانستم شرکت نکنم اما عمو همه را خیلی رسمی دعوت کرده بودند و همه ی فامیل هم شرکت می کردند .
فامیل و دوست و آشنا ی خانوادگی زیاد داشتیم اما روابط نزدیکی با همه ی آنها نداشتیم
ما بیشتر روابطمان با فامیل های درجه یکمان بود و بقیه را سالی یکی دو بار برای عید و مناسبات این چنینی میدیدیم. و من از این بابت بسیار خوشحال بودم چون من با عمه و عمو هایم هم چندان راحت نبودم چه برسد به اقوام دیگر که خیلی کم دیده بودمشان.
فامیل های مادریم کم بودند کلا مامان خانواده ی کم جمعیتی داشت. تنها برادرش دایی محسن که از مامان کوچک تر بود . زن دایی هم زنی آرام و مهربان، که من اورا بسیار دوست داشتم و تنها فرزندشان امیرعلی 17 ساله ی بسیار دوست داشتنی و محبوب عمه اش.
امیر علی تنها کسی است که من بدون ترس و استرس با او ارتباط برقرار می کنم او را همچون برادرم دوست دارم او فقط 2 سال از من کوچک تر است در واقع او تنها همبازی کودکی من بوده
و به قول دایی من معلم ریاضی او بوده و هستم. بهترین لحظات زندگیم زمان هایست که به او ریاضی آموزش میدهم. برای زندگی ساده ی من بودن درکنار این پسرک شیطان اما به شدت مهربان بسیار دلنشین و هیجان انگیز است . مخصوصا زمانی که از خرابکاری هایش برایم تعریف میکند من به شدت حسرت روحیاتش را می خورم. البته اورا هم زیاد نمیبینم اما در مقایسه با دیگران رابطه ام با او بسیار زیاد است.
پدر مامان چند سال پیش فوت کرد اما مادربزرگم به تنهایی در خانه ای نزدیک به خانه ی دایی محسن زندگی می کند. مادر بزرگی مهربان که خالصانه محبت می کند . دختر و پسر بودن نوه هایش هم برایش فرقی ندارد همه ی مارا به یک اندازه دوست دارد. برخلاف پدر و مادر بابا که عاشق نوه های پسرشان هستند . در خانواده ی پدرم به پسرها به عنوان نژاد برتر توجه میشود البته نه اینکه به دخترها توجه نشود ، دختران را هم بسیار دوست دارند اما پسر داشتن برایشان یک ارزش به حساب می آید. احتمالا می ترسند نسلشان چون دایناسور ها منقرض شود .البته بابا خانواده ی بسیار سرشناس و ثروتمندی دارد و خوب پسران برایشان محافظ اسم و رسم و ادامه دهنده ی راهشان هستند. تفکری که من اصلا آن را قبول ندارم.
پدربزرگ پدری ام تاجر فرش است . علاوه بر بابا سه فرزند دیگر هم دارد . عمو حامد و عمو حسین که هر دو از بابا بزرگترهستند و هر دو هم راه پدربزرگ را ادامه دادند . وعمه حوری که از بابا دو سال کوچتر است و با پسر عمویش ازدواج کرده که او هم به تجارت فرش مشغول است.
در این میان فقط بابا حمید سنت شکنی کرده و به سمت علاقه اش رفته و کلی سر این موضوع با پدربزگ مشکل داشته اما وقتی پدربزرگ موفقیت هایش رامی بینید دست از مخالفت با بابا برمیدارد و حتی در برخی کارهای بابا سرمایه گذاری هم کرده است.
عمو حامد دو پسر ویک دختردارد که هرسه ازدواج کرده اند.
عموحسین هم یک پسر و یک دختر دارد که آنها هم ازدواج کرده اند .
عمه حوری دو دختر و یک پسر دارد و فقط دختر بزرگش ازدواج کرده است و دختر و پسر دیگرش هم هردو از من بزرگتر هستند میلاد هم سن آرش است و مهساهم دو سال از آنها کوچکتر است . آنها هم بازی های هم بودند و هنوز هم با هم زیاد وقت می گذرانند .در واقع من آخرین نوه ی این خاندان هستم و هم سن من در این فامیل پیدا نمی شود .شاید یکی دیگر از دلایل گوشه گیری من از آنها هم همین باشد همه ا ز من بزرگترند و من حرف مشترکی با کسی ندارم.
romangram.com | @romangram_com