#شهربازی_پارت_14


آرمین ده سال و آرش هفت سال از من بزرگتر بودند .

همیشه این اختلاف سنی و همچنین دختر بودنم را برای خودم دلیل فاصله و رابطه ی سردی که بین من و برادرانم بود می دانستم و به خودم دلگرمی میدادم که خب آنها حق دارند ،از من بزرگترند و من هم پسر نیستم که حرف مشترکی با من داشته باشند.

اما زمانی که در مدرسه بودم و می شنیدم که بچه های دیگر از روابطشان با برادرهای بزرگتر از خودشان تعریف می کنند باعث می شد به این فکر کنم که خیلی چیزهای دیکر هم روی رابطه ی ما تاثیر گذاشته و شاید من هم مقصر باشم .

بابا مهندس عمران بود و یک شرکت بزرگ نقشه کشی و ساختمان سازی داشت .

آرمین هم در دانشگاه عمران خوانده بود و در شرکت بابا کار می کرد و بسیار هم در کارش موفق بود به طوری که بابا باخیال راحت آنجا را به آرمین سپرده بود و خودش فقط به کارها سرکشی می کرد و وقت هایی که کارها خیلی زیاد بود به کمک آرمین می رفت.

آرش اما به قول معروف هنری بود و به ساختمان سازی و نقشه کشی هم اصلا علاقه ای نداشت آرش در دانشگاه گرافیک خوانده بود و با دوستانش یک شرکت تبلیغاتی راه انداخته بود که البته بابا سرمایه اش را در اختیارش گذاشته بود و همچنین کارهای تبلیغاتی شرکت که در رابطه با خرید و فروش ساختمان ها بود را هم به او سپرده بود .

درمورد طاها هم فقط در این حد می دانستم که او هم شرکتی مربوط به نرم افزار های کامپیوتری دارد .

و شنیده بودم که شرکت او و آرش در یک ساختمان دوطبقه قرار دارد.

همیشه دلم می خواست که محل کار آرش و شرکت بابا را ببینم . اما تابه حال نتوانسته بودم این خواسته را به زبان بیاورم . روزی که آرش شرکتش را افتتاح کرده بود با دوستانش جشن کوچکی درآنجا گرفته بودند که آرمین هم در آن حضور داشت و وقتی شب ،هنگام شام شنیده بودم که بابا و مامان هم به آنجا سر زده بودند و برای آرش گل و هدیه برده بودند ، فهمیدم که انگار من خیلی ار خانواده ام دور هستم که هیچ کس حتی در این باره به من حرفی نزده بود .

البته بابا و مامان گفتند که برای کاری بیرون رفته بودند و اتفاقی متوجه جشن آرش شده بودند و خیلی کوتاه به آنها سر زده بودند .اما باز هم من احساس دل شکستگی می کردم. و نمی توانستم بی خیال این موضوع شوم و ناراحت نباشم.

اواخر ترم بود ومن بسیار درگیر درسهایم بودم با آنکه توانسته بودم اکثر امتحان هایم را با موفقیت پشت سر بگذارم اما 24 واحد واقعا مرا خسته کرده بود. درس های ما بسیار سخت بود و من تصمیم گرفته بودم که ترم های دیگر را حداکثر 20 واحد بردارم و بیش از حد خودم را خسته نکنم.

ترم چهار را با 20 واحد شروع کردم و و امیدواربودم که بتوانم سه ساله مدرکم را بگیرم.


romangram.com | @romangram_com