#شهربازی_پارت_12
ترم سوم بودم و از آنجایی که رتبه اول گروه ریاضی بودم و معدل بالایی داشتم می توانستم 24 واحد در انتخاب واحد بردارم و چون ترم قبل هم 20 واحد برداشته بودم این ترم بعضی از کلاس هایم با ترم بالایی ها برگزار میشد .
برای من که فرقی نداشت چون من با بچه های هم گروه خودم هم رابطه ای نداشتم.
و دوست و آشنا داشتن در کلاس هایم برایم اصلا معنایی نداشت .
من با تنهایی خو گرفته بودم و ترک این عادت هم برایم غیر ممکن بود.
اینطور که پیش میرفتم می توانستم 7ترمه و یا حتی 6ترمه مدرکم رابگیرم و برای فوق آماده شوم .
اما اول باید میدیدم با توجه به سخت شدن درس ها می توانم از پس 24 واحدی که گرفته ام برآیم یا نه.
و از آنجایی که من کاری به جز درس خواندن نداشتم به نظرم چندان کار سختی نبود.
اساتید خیلی هوای من را داشتند شاگرد اول کلاس بودم و محبوب اساتید اما خوب دانشجوهای دیگر چندان از من خوششان نمی آمد البته نه همه اما اکثریت از من بدشان می آمد.و از آنجایی که من با کسی دوست نبودم اوضاع بدتر هم بود. مخصوصا آن دو دختر کلاس که احساس می کردم دوست دارند سر به تنم نباشد. من واقعا کاری به کار کسی نداشتم اما دیگران بی خیال من نمی شدند.
مخصوصا این اوضاع از وقتی بدتر شد که وقتی ترم دوم بچه ها نزدیک عید تصمیم گرفته بودند کلاس ها را کنسل کنند و من از همه جا بی خبر سرکلاس حاضر شده بودم و استاد برای همه ی بچه ها به غیر از من نمره ی منفی قرار داده بود و من با تمام کم رو بودنم از استاد خواسته بودم که اگر میشود به آنها هم نمره ی منفی ندهد اما استاد قبول نکرده بود و درنتیجه برای یک درس چهار واحدی که به شدت سخت هم بود آنها دو نمره از دست داده بودند و همه هم مرا مقصر میدانستند.
من خودم به شدت از این اوضاع ناراحت بودم چون این استاد اول ترم گفته بود که اگر قرار است کلاس کنسل شود هیچ کس نباید بیاید و اگر حتی یک نفر هم سر کلاس حاضر شود او کلاس را تشکیل خواهد داد و از غائبان نمره کم خواهد کرد اما من در جریان قراری که بچه ها گذاشته بودند نبودم و وقتی بعد از عید سر کلاس بچه ها را دیدم و همه با لحن بد و طلبکاری از من پرسیده بودند که چرا سر کلاس حاضر شدم و من که نزدیک بود به گریه بیفتم به سختی گفته بودم که از موضوع خبر نداشتم ، آنها از آن دو دختر پرسیده بودند که مگر شما به او اطلاع ندادید؟ ، آنها هم گفتند که به من گفته اند که امروز کلاس نیست اما من به کلاس رفته ام.
من هم بی زبان و بی دست و پا نتوانسته بودم از خودم دفاع کنم و بگویم که آنها فقط به من گفتند، هنوز کسی در کلاس نیست و من گفته بودم عیبی ندارد منتطر میمانم و آنها هم با خنده گفته بودند هر طور راحتی و رفته بودند .خب من از کجا باید می فهمیدم که کسی در کلاس نیست به معنی کلاس تشکیل نمی شود ، است. آنها فقط می خواستند حال مرا بگیرند و همه را با من دشمن کنند که به خوبی از پس این کار برآمده بودند.
خداروشکر که من زیاد با آنها کلاس نداشتم ، من خیلی فشرده کلاس برمی داشتم و آنها انگار که تفریحی درس می خواندند.
romangram.com | @romangram_com