#شهربازی_پارت_11

نه اینکه در این سالها به من بی توجه باشد اما انگار تازه آن روز عمق فاجعه ای به اسم آرام را درک کرده بود .

آن روز شنیده بودم که به سارا میگفت من درحق آرام کوتاهی کردم . صدایش غم داشت وقتی می گفت همه ی ما در حقش کوتاهی کردیم .

او در برابر من حس عذاب وجدان و دلسوزی داشت .

از آن روز تا الان یک سال می گذرد که من حضور برادرانه ی اورا با شدت بیشتری نسبت به سال های قبل احساس می کنم.

_ بازکه غرق شدی ریاضی ، آخه تو به چی فکر میکنی که تموم نمیشه هان؟

_ یاد یک سال پیش افتادم

اول نگاهش غمگین شد اما سریع با لحن خنده داری گفت:

_ میدونم که هنوز ذوق مرگی که برادرت مثل سوپر من نجاتت داد اما سعی کن خودتو کنترل کنی بقیه فکر میکنن سوپرمن ندیدی تاحالا

خب حقیقت همین بود ، ندیده بودم.

لبخندی زدم و چیزی نگفتم ظرف غذا را روی میز گذاشتم و هر دو مشغول خوردن شدیم.

اواخر مهرماه بود، کلاس های دانشگاه کاملا رسمی شده بود و دیگر حال و هوای تابستان را نداشت.

البته برای منی که پانزده واحد درس عمومی در تابستان گذرانده بودم هیچ فرقی نداشت فقط ساعات کلاس هایم بیشتر شده بود .

و اینگونه با توجه به ده واحدی که در طول سال به همراه درس های اختصاصی و پایه گذرانده بودم کل 25 واحد درس عمومی که باید برای مقطع لیسانس می گذراندم را در همان سال اول پاس کردم و از شرشان راحت شدم .

romangram.com | @romangram_com