#شاهین_پارت_9
- من نمی خوام تو رو اذیت کنم نازنین!
- داری می کنی!
- من کاری نکردم!
بی منظور گفتم و او باز هم اخم کرده عقب رفت. آوردن دو لیوان نوشیدنی، توسط رضا برایمان و احترام دوباره اش، اخم ِ کوچک روی پیشانی ام را باز کرد. دست نازنین روی میز بود، آهسته انگشتان ظریفش را میان دستم گرفتم و به سمت خودم کشاندم. حتی اگر دوست نداشت، به سمتم آمد و دوباره صورت هایمان رو به هم بود:
- نازنین من نمی خوام اذیتت کنم. تا حالا مگه طبق خواسته ی تو پیش نرفتم؟ من چنین آدمی ام؟ فکر نمی کنی نمی تونم حتی با زور به خواسته ام برسم؟ من همیشه ، در مورد همه چیز زندگیم، با تو رو راست بودم.
- من مگه دروغی گفتم؟ تنها حسم رو بهت گفتم و بس!
- چرا این قدر حست بده؟ من این قدر بدم یعنی ؟
نازنین با سرعت سرش را چندین بار تکان داد:
- نه ! من هیچ وقت اینو نگفتم! می دونم زن هایی زیادی هستن که توی همین شرایط عاشقت هستن! اما من ... نمی تونم!
آهی روی لب هایم نشست. باز هم خودم را جلوتر کشیدم تا عطر نازنین را حس کنم:
- من دیگران رو نمی خوام! تو رو خواستم ! تو برای من خاصی ...
نازنین لحظه ای چشم بست. می دانستم سردرگمی اش باعث این واکنش هاست و من باید از همین فرصت ها هم استفاده می کردم! فشار انگشتانم را روی دستش بیشتر کردم و خیره شدم به صورتش!
- دوستت دارم نازنین! چه طور نمی خوای اینو باور کنی؟ من گفتم بهت حاضرم ... باهات ازدواج کنم که خیالت راحت تر ..
نازنین به عقب برگشت و در آخرین لحظه فقط توانستم ناخن هایش را نگه دارم!
- موضوع اصلا این حرفا نیست!
بی توجه به این که برایم مهم باشد کسی نگاهمان می کند یا نه، از صندلی بلند شدم و روی سومین صندلی میز ، کنار نازنین نشستم! از عمد کمی هم صندلی را به سمت نازنین کشیدم این جور، گرمای تنش را هم حس می کردم . نازنین نگاهی به اطراف و بار کوچک رستوران انداخت و در حالی که لب می گزید، زمزمه کرد:
- زشته!
- زشت اینه که راحت نتونیم حرف بزنیم !
- من ...
دستم را جلوی نازنین گرفتم تا سکوت کرد. با دیدن دستانش، آهسته و با محبت بیشتری، انگشتانش را نوازش کردم:
- نازنین ، بودن تو به زندگی من هویت می ده. من هر طوری که فکر کردم ، یه جوری از سرم بندازمت، نشد! برای این که .... خیلی می خوامت!
@romangram_com