#شاهین_پارت_55
تازه صدای زنگ را شنیدم. اخم کرده باز دست نازنین را گرفتم که این بار او پیش دستی کرد و دستش را پس کشید:
- نه .... دیگه بسه ...
با همین حرف، لحظه ای به چشمانم زل زد . انگشتانم شل شد تا بتواند مچش را آزاد کند. ضمن مرتب کردن روسری و مانتویش، با احتیاط از اتاق هم خارج شد. دقیقا همان لحظه، آخرین زنگ گوشی هم به سکوت رسید. مسلما باید از دستش ناراحت می شدم که بی موقع ، لذت مرا خراب کرده، اما تنها نفسم را بیرون فرستادم تا کمی از التهاب بدنم کم شود. پشت میزم برگشتم و هم زمان با نشستن روی صندلی، قفل گوشی را هم باز کردم تا به اسم پروانه برسم!
این چندمین بار بود که تماس می گرفت و من ، با هر بهانه ای، جواب نمی دادم! چشمم به اسمش بود که پیامی از خودش رسید . کلمه ها عذاب وجدان بدی را به قلبم می کشاند. پروانه زن بدی نبود و در این مدت، لحظات خوبی را برایم ساخته بود. بغض میان کلمه هایی که تایپ کرده بود، نگذاشت بی تفاوت باشم .
شماره اش را گرفتم تا به آنی صدایش در گوشم پر شود:
- وای شاهین ... من مُرده ام... خوبی؟ خودتی؟
کلمه ی اخر را مردد و آهسته ادا کرد. آهی که بیخ گلویم چسبیده بود، بیرون فرستادم تا بتوانم به حرف بیایم:
- سلام! آره خوبم ... نگرانی نداره!
- شاهین؟ من این چند روز ...
دوست نداشتم گلایه هاش را بشنوم، هر چند که حق داشت!
- واستا پروانه! من این چند وقته، خیلی گرفتار بودم. چند بارم بهت گفتم جواب نمی دم، درگیرم ...
- حتی یه پیام کوتاه؟
لرزش صدایش، باز هم من را عقب نشاند:
- باور کن حتی یه پیام کوتاه!
هق هقی که سعی می کرد خفه باشد را شنیدم و با اه دوباره گفتم:
- پروانه ... دخترم اومده پیشم . دقیقا همون موقع که از خونه ات اومدم بیرون زنگ زد! از اون روزم درگیرشم ... از طرفی شرکتم درگیر شدم و حسابی وقتم پره ...
- منم حتی برای دقیقه ای وقت ...
- خواهش می کنم ... من از اول بهت گفتم که دوست ندارم متعهد بشم واسه همین! گفتی درک می کنی .. من رابطه مون رو بر اساس همین خواسته ها ، تا این جا کشوندم ...
پروانه سکوت کرد ... می دانستم از شنیدن این جمله ها رنج می برد اما ... یک شاهین بدجنس، زیاد بدش نمی آمد که همین دوری ها ، کار من را از بابت ، اتمام رابطه مان، راحت کند! من هم ترجیح دادم حرفی نزنم تا خودش به حرف بیاید که البته زیاد طول نکشید!
- درک می کنم! من نخواستم آویزونت باشم... فقط نگر... ولش کن .. مهم نیست... فقط یه چیزی ... یه ویزیتوره چند وقتی افتاده همه جا و داره برای یه شرکت دیگه تبلیغ می کنه . اون قدر قیمتا رو خوب می گه و از محصولات تعریف می کنه که ...
چشمان گشاد شده ام را از میز کندم و به دیوار رو به رو چسباندم!
@romangram_com