#شاهین_پارت_53
- تو منو می ترسونی.. این کارا ... من اصلا دوست ندارم ...
بازوی راستش را رها کردم و به جایش دستم به کمرش رسید. نازنین باز هم تقلا کرد اما انگشتان پر از خواهش من قصد دور شدن نداشت. چشمه ی آب حیاتی بود که این همه مدت دنبال رسیدن بود و حالا همین هم برایش بسیار مطلوب و گوارا بود.
- الکی داری تقلا می کنی..
- داد می زنم!
با خنده، گونه اش را بوسیدم:
- نمی زنی! می شناسمت! پس تهدید نکن که جری تر بشم!
چشمان عصبانی اش را به نگاه آرامم دوخت و خواست حرفی بزند اما من پیش دستی کردم:
- تو قرار شد که منو آروم کنی...
- این کار شما اصلا درست نیست. تجاوزه!
پوزخند زنان، باز هم گونه اش را محکم تر بوسیدم:
- باشه! برای من اصلا موردی نداره! تو می تونی اسمشو هر چی دوست داری بذاری! من ازت خوشم می یاد. دوستت دارم. همین امشب هم بخوای خواستگاریت می کنم و می خوام مال ِ من باشی ...
دست نازنین روی پیراهنم بود و محکم پسم می زد، از عمد دستی که روی کمرش بود را پایین تر بردم تا حواسش را پرت کنم، که نتیجه بخش بود! دستش از روی سینه ی من روی دستم نشست:
- این بی شرمیه! نکن!
- این خواستنه! تو یعنی درک نمی کنی؟
- دستتو بردار ... خیلی خوبم می فهمم ، اما نه این جور ...
یک باره عقب رفتم. نازنین تعجب کرد اما چون خرگوشی که از کیسه ی شکارچی اش گریخته باشد، به آنی خودش را عقب کشید تا راه فرار را از کنارم باز شود. دست هایم را کمی بالا گرفتم و باکشیدن نفس عمیقی گفتم:
- تووو بگو چه جور تا من همون کارو کنم!؟ بیرون که نمی یای! تو ماشینم نمی شه. شرکتم که می گی زشته ! می گی دوستم داری ...
نازنین دستش را به سمتم آورد تا سکوت کنم:
- من کی گفتم دوستت دارم؟
صدایش می بالا رفته بود و خودش زودتر از من متوجه شد و سکوت کرد. شانه ای بالا انداختم و کمی خودم را به سمت چپ کشاندم تا اگر خواست برود، مانعش شوم:
- ببین چرت و پرت نگو! وقتی نگرانم هستی و دنبالم می یای... وقتی دستتو می گیرم و می بوسمت ... یعنی هستی! من نمی دونم داری ناز می کنی، یا از سیاستته، دارم اینا رو بی رودربایستی و رک می گم که بفهمی، اما ...
نازنین خودش را به سمت راه ِکمی که بین مبل ها و من مانده بود کشید . اصلا حوصله ی این بازی ها را نداشتم. سرخوش بودم و نمی خواستم منطق ِ بی منطق نازنین، خرابش کند. دستم را دراز کردم و او هم به سمت در رفت اما برنده باز هم من بودم!
@romangram_com