#شاهین_پارت_42
عجیب این همراهی اش بود و عجیب تر حال من! بی هیچ علاقه ای از این با هم بودن، ماشین را روشن کردم:
- همون منتظر تاکسی بودی!
زیر چشمی می پاییدم تا واکنشش را ببینم . نازنین کیفش را روی پایش گذاشت و به صندلی تکیه زد:
- تاکسی که زیاده! خودت خوب می دونی وضع جامعه رو!
- کرایه هاشون گاهی خیلی سنگینه!
- مونده آدم شناس باشی یا نه!
همان طور که از سراشیبی پارکینگ، ماشین بالا می رفت، گفتم:
- این روزها آدم پیدا نمی شه! مخصوصا بین این تاکسی ها!
وارد خیابان که شدیم، نازنین کاملا به سمتم برگشت:
- نگران نشدی از تو شرکت من همراهت شدم؟
- هیچ وقت این مسئله برای من مهم نبود! ترسی ندارم که بخوام قایمت کنم! این تویی که نگرانی پشت سرت حرف بشه ...
در سکوت نگاهم می کرد. معذب از این نگاه، چشمم به آینه ی بغل ماشین افتاد و نمی دانم چرا پورشه ی شاسی بلند پشت سری ام، توجهم را جلب کرد. مرد جوانی پشت فرمان نشسته و جدی به رو به رو خیره بود.
- شاهین!
اولین بار بود که اسمم را نازنین به زبان می آورد! با ابروهایی بالا افتاده لحظه ای نگاهش کردم:
- الان مشکل نداشتی اسم منو گفتی!؟ رابطه مون صمیمی تر نشه !
کنایه ام باز هم او را خنداند و من تعجبم بیشتر هم شد! انگار متفاوت تر از همیشه بود! لوند تر، زیباتر ، دلبرتر !
- اسمت اصلا بهت نمی یاد! ادم یاد ِ یه مرد سیبیل گنده می افته!
- امروز یه چیزیت هست! زیادی سرخوشی! چی خوردی؟
باز هم صدای خنده های نازنین ماشین را پر کرد و من سرعت ماشین را آهسته تر کردم:
- تک خوری به هر حال خوب نیست!
- نیستم اتفاقا!
- خب؟
@romangram_com