#شاهین_پارت_39
کتش را که روی دسته ی مبل گذشت و کاملا به سمتم برگشت:
- حال دخترت چه طوره؟ با هم کنار اومدین؟
لبخندی زدم و با تکان دادن آهسته سرم، خیالش را از بابت شایلین راحت کردم . با پوفی به مبل تکیه داد:
- شدیم مصداق این که سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزی هم تشریف فرما می شن!
- تا این حد؟
گردنش چرخید تا صورتم را ببیند:
- خونسردی بازم که!
- چی کار کنم؟ با عصبانیت اگر حل می شه ، برات قاتی کنم!
حامد بی حوصله آه کشید:
- نظرت چیه؟ یعنی چی کار می خوای کنی؟
فکرهای دقایق پیش جلوی چشمم رژه رفتند. امدن رحیم برای پذیرایی، مهلت داد تا جمع و جورشان هم کنم. در را که رحیم بست، بی آن که مسیر نگاهم را از بشقاب شیرینی های دانمارکی بگیرم، گفتم:
- باید یه سری تحولات بدیم... محصولات جدید و با کیفیت بیاریم و یه مدت با قیمت مناسب بدیم ... تبلیغ و ...
- تو هم داری ادای اونو در می یاری که!
چشم از شیرینی ها گرفتم و به نیم رخش زل زدم:
- ادای کی ؟
حامد فنجان چایش را برداشت :
- ماهان فروهر !
- خب حتما کار درستیه که جواب داد!
حامد کمی از چایش را مزه کرد و بعد شیرینی کوچکی را برای خوردن انتخاب کرد:
- به نظرم درست نیست! اون تازه شروع کرده . اگر بخوای باهاش رو بازی کنی ، برای تو بد می شه.
- چرا من ؟ بده بیرون اون حرفتو رک و پوست کنده بفهمَم !
حامد گاز کوچکی به شیرینی زد و با کمی چای، قورتش داد. اخم کرده بودم و سعی می کردم صبور هم بمانم! لقمه اش را که قورت داد، گفت:
@romangram_com