#شاهین_پارت_37

- چیزی می خواستی؟
- کی می خوابی؟
نگاهم سمت ساعت دیواری اتاقم کشیده شد. هنوز عقربه ی کوچک به نه نرسیده بود:
- یازده اینا! چه طور؟
- تو وقتتو چه طور می گذرونی؟
لبخند زدم. دستم را پشتش گذاشتم و به سمت بیرون، هلش دادم:
- خب اکثرا تلویزیون ! گاهی کتاب می خونم. یه وقتایی با دوستام حرف می زنم!
به هال رسیده بودیم . دقیقا جای خالی کاناپه ی بزرگ ایستادیم و شایلین به سمتم برگشت:
- یعنی هیچ زنی تو زندگیت نیست!
ابروی راستم بالا افتاد! لبخندی روی لبم نشست و سعی کردم تعجبم را پنهان کنم!
- زن؟ نه .. من تنها زندگی می کنم!
لحظه ای به چشمانم خیره شد . گویی می خواست خیالش راحت شود . بعد با نفس عمیقی روی مبل تک نفره فرو رفت:
- مامان همیشه می گفت تو زن بازی! به خاطر همین ازت طلاق گرفته . اما من می دونم که چرت می گه! اون خودش دنبال شوهر می گشت ! وگرنه چرا مثل تو صبر نکرد و سریع شوهر کرد!؟
رک و صریح بودنش، برایم دوست داشتنی بود! مخصوصا این که داشت حق را به من می داد! حمایتی که هیچ وقت نداشتم. روی مبل دیگر ، کنار دستش نشستم :
- بی خیال... برای من مهم نیست. منم نمی تونستم اخلاقشو تحمل کنم!
دوباره نگاهش را به چشمانم دوخت . شانه ای که بالا انداختم. چشم گرفت:
- من گرسنمه ! یه چیز بگو بیارن بخوریم! از همون کبابای دیروزی!
خنده ام گرفت! سهیلا مثل همیشه از کاه ، کوه ساخته بود. هنوز هم دختر من همان ملوسک کوچک بود! با خیال راحت و آرامشی که وجودم را در بر گرفته بود، پدر خوبی شدم. نباید اجازه می دادم این تناقض روحی ام را شایلین هم بفهمد! تصمیم سختی نبود. باید یک پدر خوب و دوست داشتنی می ماندم و جذبه ام را هم حفظ می کردم! مثل زمانی که ساعت یازده و نیم، تلویزیون را بی توجه به غر هایش خاموش کردم و خواستم به اتاقش برود!
صبح با آرامش عمیقی بیدار شدم. چای سبز صبحگاهی ام را دم کردم و محکم تر از دیروز در را بستم! هیچ اتفاقی هم نیفتاد! راضی از این حال و روز، به سمت شرکت رفتم. دیدن نازنین که پشت میزش نشسته بود و به احترامم ایستاد، روزم را زیبا تر کرد. گویی او هم پی به آرامش من برده بود که لبخند زنان دنبالم راه افتاد و اجازه داد ، کمی نزدیکش شوم . زمانی که اخرین برگه ی حسابداری را امضا می کردم، کمی سرم را بالا کشیدم تا صورتش را بهتر ببینم! بالای سرم خم شده بود و با این حرکتم، صاف ایستاد. برگه ی امضا شده را به سمتش گرفتم و گفتم:
- عطرت رو خیلی دوست دارم! البته اگر فردا نری یه تلخ و تند به خودت نزنی!
اول متعجب و بعد بلند بلند خندید تا من هم غرق صورتش شوم .
- نه عوض نمی کنم چون به تنها عطری که عادت دارم همینه!

@romangram_com