#شاهین_پارت_33

- کار خواهرش نه! خواهرش اصلا ایران نیست. البته نمی دونم اونم درگیر باشه یا نه . اما ... با یه برند اسپانیایی قرار داد بسته. خیلی هم کارش خوبه . مخصوصا محصولات مراقبت پوستی! می دونی الان این چیزا رو بورسن!
چهره ی مرجان و برادرش ماهان، جلوی چشمانم نشست. روی تخت نشستم و آه کشیدم. سکوتم حامد را به حرف آورد:
- دقیقا دست گذاشته روی جاهایی که تو قرارداد داری . چند تا شو هم گذاشته. دیروز سه تا فروشگاه بزرگ که یکیش تو ونک ، هفتاد متره، افتتاح کرده ! کلی تخفیف و ... چند تا از این بازیگرا رو هم خریده و ... حسابی داری می تازونه!
- روانی...! من چی کار دارم به اون آخه!؟
- اینشو نمی دونم شاهین! اما این ماری که من می بینیم ، نیش زدنی نیست، قورت می ده یهو!
- غلط می کنه! مگه شهر هرته! همچین ...
حامد کلافه پوفی کشید:
- ببخشیدا اما هارت و پورت نکن! شش ماهه دارم بهت می گم افتادی تو رکود! گیریم که بازارت خوبه . گیریم که داری سود می رسونی . اما اوضاع بازار به این سادگی نیست. بازم داری بچگی می کنی.
حرفش برایم سنگین بود. گره ی اخم هایم بیشتر در هم فرو رفت و دلخور گفتم:
- تو که رفیقمی اینی وای به حال بقیه ...
- شاهین من قرار بود، تا حدی کمکت کنم. بابا منم آدمم . کار دارم.
از روی تخت بلند شدم و به سمت پاکت سیگارم ، روی میز آرایشی رفتم:
- منم گفتم این کار! بیا شریک ... هزار بار گفتم بیا سهم ...
- نمی خوام شاهین. من رفاقتی اومدم کنارت ... دیدم شرایط رو .. الان ماشالا خوبی ! دیگه مشکلی نیست.
سیگاری را با لب هایم بیرون کشیدم. پاکت سیگار را روی میز پرت کردم و به جایش فندک را برداشتم. صدای روشن شدن فندک با نفس عمیق حامد یکی شد. من دود را بیرون فرستادم و حامد آهسته گفت:
- شاهین منو درک کن. بچه هام بزرگ می شن. یگانه به خاطر من کارشو نیمه وقت کرد. اما دوست داره منم حداقل از غروب کنارشون باشم. نمی تونم ... نمی رسم می فهمی ؟
با چشمان بسته ، دود سومین پک را هم بیرون فرستادم. همان طور که سیگار را با لب هایم نگه داشتم بودم، گفتم:
- می فهمم...
- خوشحالم که می فهمی ... تو شرایطت با من متفاوته . یه نفر ادمی ... من اما ...
سیگار را با نفس عمیقی که کشیدم خاموش کردم:
- نیستم دیگه! شایلین این جاست!
حامد ناباورانه تکرار کرد:

@romangram_com