#شاهین_پارت_3

- تو هنوز یاد نگرفتی زمانی که رئیست حرف می زنه، صبر کنی؟
نازنین که دستم را مثل همیشه خوانده بود، بی اهمیت مشغول تایپ کردن شد:
- رئیسم نصیحتم کرد که متوجه شدم! تشکرم که کردم اقای رئیس!
دستانم روی میز چوبی نشست و کمی خودم را خم کردم:
- خیلی لج بازی نازنین! نمی فهمم حرف حسابت چیه ؟
چشم بست لحظه ای و دوباره نگاهش به تک تک سلول های بدنم نفوذ پیدا کرد:
- اقای آزادی ، می ذارین به کارم برسم؟ ساعت پنج و ربعه!
صاف ایستادم و دست هایم را روی سینه ام جمع کردم :
- اگر من رئیسم ، می گم لازم نیست کار کنی دیگه!
- بعدا کی کارای منو انجام م یده؟
- می خوای برات یکی رو بگیرم که کمکت کنه؟
نازنین با تاسف سر تکان داد و باز هم مشغول کارش شد:
- شما خودتون بی جهت منو از این جا بلند نکنید من کارامو به خوبی و سر وقت تموم می کنم.
خیره ماندم به نیم رخش . بینی اش را تازه جراحی کرده بود ، گرچه قبل از این هم بد نبود! اما حالا بیشتر به صورتش می آمد. مخصوصا لبانی که با آن رژ قرمز، برای دیوانه کردن نه من، که ده مرد دیگر هم کافی بود! می دانستم سنگینی نگاهم، سرش را بالا می کشد. دیگر حرکاتش را از بر بودم. مردمک هایش را که بالا کشید، لبخند من پهن تر شد:
- می دونی یه چیزو ... هیچ وقت نفهمیدمت! خیلی هم دوست دارم کشفت کنم!
- شما بهتره برین به اکتشافات مهم تری برسی ، مثلا همین فسخ قرارداد ِ ...
با این که نازنین برای من همیشه ویژه بود اما، دلیلی نداشت که بخواهد تا این حد، بی پروایی کند. تا بخواهد دست من را بخواند، دستم زیر چانه اش نشسته و دو انگشت سبابه و شستم، چانه ی ظریف و فکی که محکم به هم می فشارد را، با خشونت نوازش می کرد!
- هر چی از زبونت می یاد بیرون و این روزا تحمل می کنم امامی دونی دردسرش رو باید بکشی .
نازنین مثل همیشه سعی در کنترل موقعیتمان داشت، سرش را عقب برد اما دست من محکم تر سر جایش ماند
- ولم کن!
مفرد صدا کردنش را به فال نیک گرفتم و دستم را پس کشیدم
- زبونتو جمع کن پس! می دونی خیلی پیشت نرمش نشون می دم و برای چیه! پس کاری نکن که بخوام سواستفاده کنم !

@romangram_com