#شاهین_پارت_28

- نگران نباش! اگر خودت تابلو بازی در نیاری، هیچ کس متوجه نمی شه! نه روسری ات کجه و نه رژلبت پاک شده!
برگشت ، در را باز کرد و بی حرف بیرون رفت! چند دقیقه ای ، فارغ از همه ی اتفاقات زندگی ام، خیره به در بسته ماندم. نازنین نمی دانستم چه داشت اما هر چه بود، من را می برد به سال های هجده و نوزده سالگی ام! بی خیال، رها و با تمام مشکلات، با آرامش!
این بار هم عمر آرامشم کوتاه شد! صدای زنگ تلفن روی میزم، مرا به اتاقم برگرداند! دانستن این که صدای نازنین را خواهم شنید، مرا به سرعت کنار میز برگرداند و گوشی بی سیم را برداشتم:
- بله؟
- خانمی به اسم سهیلا پشت خط هستن!
- سهیلا!؟

اسم نه تنها روی لب هایم که درون ذهنم هم ، با تعجب تکرار می شد. آخرین باری که صدایش را شنیده بودم، زمانی بود که برای کالجی که شایلین هیچ وقت نرفت از من صد هزار یورو پول می خواست! نفس عمیقی کشیدم . نازنین در سکوت منتظر جوابم بود. بی خبر از زندگی ام نبود اما هیچ وقت کنجکاوی زیادی هم نکرده بود.
- وصلش کن!
چشم بستم و منتظر شدم به جای طنین خوش صدای نازنین، سهیلا، سوهان به روحم بکشد!
- سلام! چه عجب این تلفن رو وصل کرد منشیت! این همونه یا باز عوضش کردی!؟
هر کاری می کرد، کنایه هایش سر جایش بود. نه می خواستم و نه حوصله ی جواب گفتن به این طعنه ها را داشتم:
- علیک سلام. شایلین رو که فرستادی پیش من دیگه پول برای چی می خوای؟!
- پیش توست!؟ کی اومده ؟ دختره ی روانی!
به میز تکیه زدم . ماجرا جالب تر شده بود!
- تو یعنی نمی دونستی؟ سرخود اومده ؟
- اگر می دونستم چنین فکری داره نمی ذاشتم. گرچه دیگه نمی شه جلوشو گرفت! این اخلاقاش به خودت رفته، وقیح و بی خیاله!
پوزخند، سرم را هم با افسوس تکان داد:
- می دونم! هر چی خوبی ست تو ژن شماست ماشالا! بدی هاشم به من می رسه! برابری یعنی این!
صدای نفس عمیقش را شنیدم و چشم بستم. اصلا دوست نداشتم دوباره مجسمش کنم!
- من حوصله ی کل کل با تو رو ندارم، سهیلا! برای چی زنگ زدی؟
- دنبال دخترم می گشتم! من مثل تو بی خیال نیستم. نگرانش می شم. گفته بود دو روزی رو با دوستاش می رن ترکیه . حدس می زدم خرم می کنه. تازگی ها با دوست پسرش بهم زده بود، یه کم افسرده و لجباز شده ...

@romangram_com