#شاهین_پارت_27
نازنین به سمت در برگشت اما با گرفتن ساعدش نگذاشتم قدم دوم را هم بردارد:
- صبر کن! بهت گفتم قصد آزارت رو ندارم
- داری اما می رسونی!
- چون لجبازی!
برگشت و زل زد به صورتم. مردمک هایش روی صورتم با حیرت می گشت:
- من لجبازم؟ چون می گم نمی خوام؟ خب من اصلا مثل شما فکر نمی کنم. قرار شد دیگه حرفی از این نباشه!
- بله! به شرطی که تو رفتارت دوستانه باشه!
انگشت سبابه ی دست آزاد ِ نازنین، به سینه اش محکم خورد!
- من؟ من چی کار کردم؟ می گم تو محیط کار مراقب رفتارمون باشیم بده؟ شما برات مهم نیست اما برای من مهمه! دوست ندارم دیگران در موردم حرف بزنن!
سرم را کمی پایین تر بردم :
- عزیزم باشه! قبول . اگه مشکل اینه من رعایت می کنم! اما .... تو باید حواست به دل منم باشه!
مردمک های گشاد شده اش ، لبخندم را پهن تر کرد. آهسته دستش را بیشتر کشیدم و لب هایم روی گونه هایش نشست:
- من دوستت دارم نازنین ! اگر می دونستی چه قدره، این جور آزارم نمی دادی... برام فرقی نداره بخوای رابطه مون رو رسمی کنی . من هر تضمینی برای این که بفهمی دوستت دارم بهت می دم. فقطم از تو آرامش می خوام.
نازنین سخت بود، اما خودش را عقب نکشید. تا من با خیال ِراحت بوسه ی بعدی را حواله ی چانه اش کنم و عطر خوشبوی تنش را به مشام بکشم.
- هوم؟ برام مهمی ... می خوام باتو باشم... حداقل اول صبح که می یای، یه بوس ِ کوچولو که می تونیم داشته باشیم! فکر کن اینم جز روزمرگی هامونه ها؟
تقلای نازنین شروع شد. با دست آزادم چانه اش را گرفتم و قبل از آن که عقب نشینی کند، لب هایش را بوسیدم. نازنین بهت زده، سرش را پس کشید:
- چی کار می کنی !
- یه بوس کوچولو! این دیگه حقمه!
دستش را پس کشید و من هم رهایش کردم. با یک قدم فاصله ای که گرفت ، روسری اش را مرتب کرد :
- منو می ترسونی!
- از چی ؟ کاری نکردم که هنوز!
کنایه ام، آهش را در آورد و به سمت در رفت. با دیدن مرتب کردن دوباره روسری و صورتش، خنده ام گرفت:
@romangram_com