#شاهین_پارت_26
- بله! احترام بذارین به خواسته ام. درست نیست .. نه برای شما و نه برای من! همین طور هم گرچه خیلی حرف پشت سرم هست!
با جمع کردن دستانم روی سینه، تکیه ام را به میز دادم:
- چی می گن؟ این که من و تو ...
نازنین برگشت سمت در و نگذاشت پایانی برای جمله ام بگوید:
- من دوست ندارم. از این که کسی پشت سرم حرف بزنه بیزارم!
- مگه نیست؟
سوالم را نفهمید. ناباورانه دوباره ایستاد و زل زد به صورتم:
- چی نیست؟
- مگه چیزی بین ما نیست ؟
آرامشم حالا عصبانی اش کرده بود، گره ی ابروهایش باز بهم رسید و یک قدم به سمتم برداشت:
- ببینید آقای آزادی! من احساس می کنم شما از من سواستفاده می کنید! من نمی خوام کم بیارم وگرنه نمی تونم هیچ جایی کار کنم. چون توانایی عوض کردن سطح فکر افراد جامعه رو ندارم. من کارم رو دوست دارم و بهش نیاز دارم. اما اصلا التماستون نکردم! کاری که می کنم حقوق مشخص داره و منم می گیرم. تمام! شما یه پیشنهاد دادی ، گفتم نه! دوباره یه پیشنهاد دیگه دادی، گفتم نه! دو روز پیش گفتی دوست باشیم . گفتم باشه! برام قابل احترامید ... در حد دوست! سطح فکرم این طوره اگر ...
دستم را به سمتش گرفتم تا ادامه ی سخنرانی اش را به تعویق بیندازد!
- صبر کن! یکی یکی! منم نمی خوام و نمی تونم سطح فکر افراد جامعه رو عوض کنم. به همین خاطر، پیشنهاد دوم رو بهت دادم! حالا تو می گی برات مهم نیست و بی ازدواج دوست داری کنارم باشی ، من مشکلی ندارم! من می خواستم این اطمینان رو بهت بدم. یه جور تضمین به خاطر خواسته ام ...
نازنین سرش را با تاسف تکان داد:
- من گفتم نمی خوام. شما ایده آل من برای ازدواج نیستی!
تکیه ام را از میز گرفتم و رو به رویش ایتسادم:
- ایده آل ِشما، برای ازدواج کیه؟
- نمی دونم! پیداش نکردم!
با خنده سرم را به چپ و راست حرکت دادم :
- باشه! من پیرم و خب به سن و سال تو نمی خورم ...
منتظر واکنشش بودم اما او تنها چشم بست.
- نازنین من دوستت دارم . می خوام اینو بفهمی ... تو دقیقا ایده آل منی! نه الان، که از اول عمرم تا حالا! دنبال زنی می گشتم با مشخصات تو!
@romangram_com