#شاهین_پارت_17
- افتخار بیشتر از این به من نمی دی!
دسته ای از موهایش دوباره جلوی صورتش افتادند. با دست موهای کوتاهش را عقب کشیدم و گونه اش را بوسیدم:
- من دلم برات تنگ می شه اما شرایط رو می دونی! شبا خسته ام ... فرصت بشه پیش توام !
پروانه با محبت همیشگی اش، تکه نانی برداشت و با گذاشتن کمی املت ، لقمه را به سمتم گرفت:
- می دونی شاهین، روز اولی که خواستم باهات باشم، بهم گفتی اینا رو و قبول کردم. هنوزم قبول دارم ... راضی ام... کاش همه مثل تو بودن ... اما ...
لقمه را آهسته جویدم و او دوباره لقمه ی دیگری درست می کرد. سر به زیر گفت:
- نمی خواستم زن دوم باشم تو زندگیت! از این بدم می اومد. یه زن یه بار زندگی منو این جور ازم گرفت! همین که مجرد بودی، راضی شدم و راضی ام هستم!
احساس خوبی نداشتم! یاد نازنین ، تمام ذهنم را پر می کرد و ناخودآگاه فکر می کردم اوست که این جا کنارم ست! پروانه سر بالا کرد و خندید تا چال روی گونه هایش، صورت گرد و تپلش را زیبا تر کند:
- گله نکردم ها! گفتم بگم که نگی چرا این قدر زنگ می زنی!
اشک را میان مردمک هایش می دیدم. پلک های سنگینش را آهسته بست و من دستم را دور کمرش انداختم:
- این جور نگفتم من...
- نمی خوام بگی! دوست ندارم اذیتت کنم یا .... با اجبار کنارم باشی!
سرش چسبید به بازو و شانه ام :
- نیست! مگه بچه ایم؟ خودمون خواستیم و منم راضی ام! مرسی شرایط منو درک می کنی .
بوسه ای روی موهایش گذاشتم و بازوی برهنه اش را نوازش کردم:
- الکی خودتو ناراحت نکن پروانه. من راحتم و بهت هم گفتم که می خوام با تو باشم.
انگشتان نوازشگر او هم روی پایم به حرکت در آمد . نفسی کشید تا بغضی که اجازه ی راحت حرف زدن را نمی داد، آرام کند! بعد شمرده شمرده گفت:
- منم می خوام با تو باشم شاهین ... اما یه وقتایی غصه ی زندگی تو می خورم.. می دونم تنهایی ... دلم می خواد بهت محبت کنم. کمکت کنم.
سرش را بلند کرد و دستانش این بار قاب صورتم شد:
- شاهین من دوست دارم کنارت باشم. برام مهم نیست که باهات ازدواج کنم یا نه. اینو بهت گفتم چند بار. می دونی که از لحاظ مالی ...
- پروانه؟
- نه واستا ... می خوام بگم به خدا منم مثل خودتم! اما ... یعنی دوست دارم بیشتر پیشت باشم...
@romangram_com