#شاهین_پارت_13
دستش را می خواست پس بکشد اما میان دنده و دست من گیر افتاده بود. نگاهش بالا کشیده شد و به چشمانم زل زد. من هم از خدا خواسته سرم را کمی نزدیک تر بردم:
- مرسی بابت امشب! جور کن بعضی وقتا بریم بیرون باشه؟
لبخند نازنین برخلاف تمام امشب که اخم کرده بود، روی لبان زیبایش شکفت. پلک روی هم گذاشت و آهسته گفت:
- باشه! فقط خواهش می کنم تو شرکت کاری نکن که کسی متوجه بشه. من اصلا دوست ندارم کسی در مورد من فکر بدی کنه. من تنها دلیلی که با شما هستم، اینه که دوست هستیم! نه نیاز مالی دارم و نه می خوام کسی این طور برداشت کنه ....
- صبر کن! اصلا این حرفا نیست. من از تو خوشم می یاد و دوستت دارم. به هیچ کسی این ارتباط ربطی نداره. خیالت راحت ، هر کی ببینم چرت و پرت می گه ، بیرون....
نازنین کلافه سر تکان داد:
- نمی خوام برسه به اون جا اصلا! می خوام با آرامش کارم رو کنم. من روی این کار حساب باز کردم اینو چند باری به شما گفتم. سعی می کنم کارم رو خوب انجام بدم . شما هم درک کن وگرنه کاری که نمی خوام رو مجبور می شم انجام بدم !
دستم را از روی دست نازنین برداشتم و به جایش پشت صندلی او انداختم:
- داری بزرگ می کنی زیادی! تو اگر با من باشی منم با توام! نگران هیچ چیزی هم نباش...
نگاه نازنین کوتاه به دستم بود و من هم از فرصت استفاده کرده و دستم را دور گردنش انداختم. نازینین با ترس نگاهی به بیرون انداخت:
- زشته ...
لبخندم بزرگ تر شد:
- اول این که این خیابون شما معرکه ست! همیشه این جور وقتا پرنده ، پر نمی زنه! دوم هم شیشه های ماشین تیره است و از بیرون مشخص نیست. سوم هم ...
سرم را نزدیک تر بردم و گردنش را هم کمی به سمت خودم فشردم:
- قرار شد با هم بسازیم!
- نکن .... درست نیست...
- چرا ؟
لب هایم به گونه هایش رسیده بود و او با هر دو دست ساعد دست دیگرم را گرفت:
- زشته نکن! قرارمون این ...
بوسه ام نگذاشت جمله اش ادامه پیداکند. چشمان پر از خواهشم به صورتش دوخته شده بود . انگشتانش را از دور ساعدم باز کردم و آهسته روی صورتم گذاشتم:
- نازنین بد نباش... یه بوسه برای تو هیچ خطری نداره! اما منو آروم می کنه. این توی دوستی ما هم تاثیری نمی ذاره!
نازنین دستش را می خواست پس بکشد که کف دستم را سریع روی دستش گذاشتم:
@romangram_com