#شاه_شطرنج_پارت_6
گوشه لبش به نشانه تمسخر مي لرزد. تلخ مي شوم!
-اگه اومدين دکوراسيون اين جا رو بررسي کني، بايد بگم که متاسفانه الان فرصت همراهيتون رو ندارم. وقتم پره!
اين بار خنده اش را کنترل نمي کند. دستش را پشتش مي گذارد و مي گويد:
-جدا؟
اشاره اي به ميز خالي از هر کاغذ و خودکاري مي کند و ادامه مي دهد:
-از اين همه پرونده اي که دور و برتون ريخته معلومه که چقدر گرفتارين!
لبخند پهني مي زنم و مي گويم:
-وقتي يه بچه رو واسه جاسوسي مي فرستن همين ميشه ديگه.
خنده اش قطع مي شود. به مردانگي اش برخورده. برمي خيزم و به تبعيت از خودش دستانم را پشتم مي گذارم و با قدم هاي آهسته نزديکش مي روم! رو در رويش مي ايستم و در چشمان تيره اش زل مي زنم.
-ببين پسرم، بذار يادت بدم. عصر کاغذ بازي گذشته. الان دوره کامپيوتر و اينترنته. کامپيوتر که مي دوني چيه؟ همين که الان رو ميز منه؛ اون مشکيه. البته اون مانيتورشه. يه روز که وقت داشتم بيا تا بقيه اجزاشم نشونت بدم. اينترنتم يه شبکه جهانيه که با اون در هر لحظه از شبانه روز با هر کس که بخواي مي توني در تماس باشي. اگه شما هنوز نامه هاتون رو به پاي کبوتر مي بندين و ارسال مي کنين، مشکلي نيست. بازم من مي تونم تو يادگيري اينترنت کمکتون کنم، با کمال ميل!
پيشاني اش سرخ مي شود. سرش را جلو مي آورد. از داغي نفسش چندشم مي شود. عقب مي کشم. پوزخند مي زند و مي گويد:
-نه، خوشم اومد! به جز اعتماد به نفس کاذب، زبون درازي هم داري! ولي ننه جون جهت اطلاع بايد بگم توي صنعت دارو قرداد اينترنتي بي معنيه! اصلا منع قانوني داره!
لعنتي! نمي دانستم! پوزخندش عميق تر مي شود.
-الهي! نمي دونستي نه؟ اشکال نداره. واسه تويي که اين قدر باهوشي که مياي درست رو به روي بزرگ ترين شرکت پخش دارو، بيتوته مي کني، نفهميدن و ندونستن اين قانونا زياد به چشم نمياد!
romangram.com | @romangram_com