#شاه_شطرنج_پارت_4

-مشکلي نيست. منتظر مي مونم!
وارد دفتر مي شوم. کارمندها پشت سرم صف مي کشند. نگاه مي کنم. موشکافانه، دقيق، بهانه جو، اما همه چيز درست همان طور است که طراحي کرده بودم. ميز و کمدها همه ام دي اف سفيد و مشکي. صندلي ها چرم مشکي. مبلمان پذيرايي سفيد و مشکي. واحدها همان طور که خواسته ام نامگذاري شده اند. اسامي برجسته سفيد توي قاب مشکي. اتاق خودم هم درست باب ميلم تزيين شده. درست پشت ميزم، اسم بزرگ شرکت که روي چوب مشکي کنده کاري شده توي قاب خاتم سفيد، به ديوار کوبيده شده است! ميز کنفرانس شطرنجي سياه و سفيد ميان اتاق خود نمايي مي کند. پوسترهاي رنگي از انواع مختلف کپسول و آمپول و شربت هر جا که مناسب بوده نصب شده و درست مقابل در، چيزي که به محض وارد شدن چشم هر کسي را خيره مي کند، مجسمه سياه رنگ و بلند شاه شطرنج است! به سمت فدايي مي چرخم. سري تکان مي دهم و با بدجنسي مي گويم:
-بدک نيست.
بلند مي خندد و آهسته مي گويد:
-روتو برم دختر.
پشت ميز مي نشينم. دکمه استارت کامپيوتر را مي زنم و مي گويم:
-ديگه خبري نشده؟
صندلي اي بيرون مي کشد و مقابلم مي نشيند. دستش را روي ميز مي گذارد و مي گويد:
-خيلي مشتاق ديدنتن.
ابرويي بالا مي اندازم و مي گويم:
-خوبه.
تنه اش را به سمتم مي کشد و مي گويد:
-مي دوني که داري چي کار مي کني. نه؟
صورتم منقبض مي شود.

romangram.com | @romangram_com