#شاه_شطرنج_پارت_39
تند مي شوم و تلخ، مثل زهر!
-گفتم که حالم خوبه. مشکلي هم باشه خودم از پسش بر ميام.
نگاهش خالي و بي روح مي شود. دستي به صورتش مي کشد و به هال مي رود. کاپشنش را برمي دارد و مي گويد:
-اگه کاري داشتي تماس بگير!
و از خانه بيرون مي رود. در که بسته مي شود، لبخند روي لبم مي نشيند.
-حالا اگه مي توني منو فراموش کن وزير اعظم!
لخ لخ کنان، در حالي که هر دو پايم را روي زمين مي کشم به اتاق خواب مي روم. مقابل آينه مي ايستم و به سايه موتمني، به شاه سياه، خيره مي شوم. تمام زواياي تنش را مي نگرم. صورت زيبا و اندام متناسبش را. دستي به تيرگي چندش آور روي سينه ام مي کشم و زير لب مي گويم:
-وحشي!
و داد مي زنم.
-وحشي!
خم مي شوم و توي چشمان خودم زل مي زنم؛ به عسلي آشناي چشمانم. زمزمه مي کنم:
-مامان!
به صورتم سيلي مي کوبم و داد مي زنم.
-مامان!
romangram.com | @romangram_com