#شاه_شطرنج_پارت_36
توي چشمانم نگاه مي کند. مردمکش روي صورتم مي چرخد. خودم را بيشتر به او مي چسبانم. سرم روي سينه اش مي افتد! آب را مي بندد و از حمام بيرون مي رويم. از کل هيکلم آب مي چکد. لرزان پاي تخت کز مي کنم. پتو را برمي دارد و دورم مي پيچد. از توي کمد، بلوز شلواري در مي آورد و به دستم مي دهد و آرام مي گويد:
-خودت مي توني لباسات رو عوض کني؟
سرم را تکان مي دهم. از اتاق خارج مي شود اما در را باز مي گذارد. تمام زورم را مي زنم که شلوار جين خيسيده را از تن بيرون بکشم، اما به پايم چسبيده. دستانم به خاطر ا*ل*ک*ل توي خونم مي لرزند. کمي بعد به اتاق بر مي گردد. کم کم تصويرش برايم واضح مي شود. مي شناسمش! کنارم مي نشيند و با تاسف سري تکان مي دهد. کمکم مي کند تا لباس هايم را دانه به دانه عوض کنم. او هم خيس خيس است. موهاي خوش حالتش توي صورتش ريخته اند. دستم را به سمت صورتش مي برم. چشمان سرخش را متوجه من مي کند و عقب مي رود. پيراهنش را ميان انگشتان بي حسم مي گيرم و مي گويم:
-لباسات خيسه!
زير بازويم را مي گيرد و روي تخت درازم مي کند! يقه اش را ول نمي کنم. به سمت خودم مي کشمش. مقاومت مي کند. من به سمتش مي روم. آهسته مي گويد:
-بهتره بخوابين خانوم. حالتون خوش نيست. من کنارتون مي مونم!
اولين دکمه پيراهنش را باز مي کنم و دوباره مي گويم:
-لباسات خيسه!
خشمگين دستم را کنار مي زند و مي گويد:
-به درک که خيسه! بگير بخواب. معلوم نيست با خودت چي کار کردي!
صداي فرياد مردانه اش احساسات بيدار شده ام را بيشتر به جوش مي آورد!
-تو هم بيا بخواب!
انقباض ماهيچه به ماهيچه اش را حس مي کنم. اين بار صدايش رگي از التماس دارد!
-تو الان حالت خوب نيست. نمي فهمي داري چکار مي کني. بخواب. خواهش مي کنم!
romangram.com | @romangram_com