#شاه_شطرنج_پارت_32
خنده ام شدت مي گيرد. روش هميشگي مردها براي توهين کردن به خانم ها!
با گستاخي تمام تنش را برانداز مي کنم. نزديکش مي شوم. آن قدر که فاصله مان به اندازه دکمه پيرهنش مي شود. بدون اين که چشم از چشمش بگيرم از زير دستش دکمه آسانسور را مي زنم. بالا و پايين رفتن قفسه سينه اش را حس مي کنم. صورتش را با دقت مي کاوم و روي لب هايش توقف مي کنم. گرد شدن چشم هايش را مي فهمم. چانه اش را مي گيرم و کمي تکان مي دهم و با لبخند مي گويم:
-اگه مي دونستم حداقل تو اين يه مورد ميشه روت حساب کرد حتما بهت افتخار مي دادم، اما شک ندارم که از عهده اينم برنمياي!
دود از دماغش بيرون مي زند. ضربه اي به بيني اش مي زنم و مي گويم:
-اين قدر مثل بوفالوهاي عصبي پا به زمين نکوب. من دستمال قرمز ندارم!
در آسانسور باز مي شود. خنده کنان از کنارش عبور مي کنم و در را مقابل چشمان وحشي اش مي بندم!
توي اين شرايط نفس گير، تفريح کردن با متين خودش نعمتي است!
چشمان زرد و براق پودي پر از شکايت است، پر از دلخوري، پر از رنج! به هيچ کس به اندازه اين موجود کوچک و بي زبان ظلم نمي شود. از صبح تا شب تنها، با آبي که گرم مي شود. با غذايي که تا نيمه روز نکشيده تمام مي شود. با سکوتي که حتي با بودن من هم شکسته نمي شود! اين روزها در مقابل تنها کسي که احساس شرم و ندامت مي کنم، همين پودي مظلوم و بي گ*ن*ا*ه است! برايش آب خنک مي گذارم و غذاي تازه. با ولع مشغول مي شود. دستي به قفسش مي کشم و مي گويم:
-الهي بميرم که اين جوري گشنه و تشنه مي موني. کاش دلش رو داشتم و مي دادمت به يکي که بتونه ازت نگهداري کنه ولي به خدا اگه تو هم بري و نباشي من دق مي کنم!
دست از غذا خوردن مي کشد و خرخر کنان نگاهم مي کند. مي دانم که حرفم را فهميده، چون چشمانش ديگر دلخور نيست. انگار او هم اين شرايط را به قيمت بودن با من پذيرفته!
از ميني بار کوچک توي پذيرايي شيشه خوشرنگ ممنوعه را برمي دارم! درصد ا*ل*ک*لش را مي دانم؛ شصت در صد! يعني خيلي! گيلاس بلوري مخصوصم را مي آورم و پيک اول را مي خورم. پيک دوم، پيک سوم، چهارم، پنجم. ا*ل*ک*ل شصت در صد! کم کم حرارت تنم بالا مي رود. بلوزم را از تنم بيرون مي کشم. پيک ششم، سرم را به دوران مي اندازد. گوشي ام را در مي آورم و س*ک*سه کنان شماره هايم را زير و رو مي کنم. دلم حرف زدن مي خواهد. هر چه مي گردم کسي را نمي يابم. دستم روي اسم احتشام مي لغزد. بوق مي خورد. صداي مرد جواني توي گوشي مي پيچد. بله اي مي گويد. هر چه فکر مي کنم يادم نمي آيد که کيست. دوباره بله مي گويد. م*س*ت و خراب مي گويم:
-مي خواستم با قبرستون تماس بگيرم. تو کي هستي؟
مکث مي کند.
-شما کي هستين؟
romangram.com | @romangram_com