#شاه_شطرنج_پارت_31

-بيا برو رد کارت بچه. حوصلت رو ندارم.
يک لنگه ابرويش را بالا مي اندازد و مي گويد:
-آخي، چرا؟ کي اوخت کرده؟ عمو جونم؟
آخ که اگر حوصله داشتم، اگر حوصله داشتم ...
مي خواهم دکمه آسانسور را بزنم که از جا مي پرد و جلويم را مي گيرد. عصباني مي شوم.
-هوي! احشام، چه خبرته؟
خون به صورتش مي دود. رگ پيشاني اش بيرون مي زند و با غيظ مي گويد:
-احشام جد و آبادته دختره بي تربيتِ بي فرهنگ!
نمي توانم خنده ام را کنترل کنم. دستم را جلوي دهانم مي گيرم و مي گويم:
-آخ ببخشيد. حواسم نبود جناب احشام.
مشتش را گره مي کند. منتظرم توي صورتم بکوبد. با تمسخر نگاهي به دستش مي کنم و مي گويم:
-بکش کنار کوچولو. واسه کل کل کردن با من هنوز خيلي جوجه اي. قبلنم بهت گفتم، برو با بزرگترت بيا. اين حرکات اندازه قد و قوارت نيست. واسه اين کارا ساخته نشدي!
رگ پيشاني اش نبض مي گيرد. دستش را به در آسانسور تکيه مي دهد و مي گويد:
-اگه يه شب افتخار همراهي بدي، نشونت مي دم واسه چه کارايي ساخته شدم!

romangram.com | @romangram_com