#شاه_شطرنج_پارت_26

لبخند مي زنم. کيفم را توي دستم جا به جا مي کنم و مي گويم:
-تا همين الانش که حمايت شما رو نداشتم، کدوم کارم لنگ مونده؟
پوزخند مي زند.
-حمايتت نکردم، اما دشمنت هم نبودم!
دلم مي لرزد. حرصم مي گيرد از اين تهديد واضح. ترسم را پشت خنده بلندم قايم مي کنم.
-من رو تهديد نکنيد جناب احتشام.
تمام مصيبت ها و بدبختي هاي زندگي ام جلوي چشمم رژه مي روند. خشم جاي خنده را مي گيرد. با انگشت اشاره محکم به سينه ام مي زنم و مي گويم:
-من رو تهديد نکن، چون نمي ترسم. واسه مني که تو زندگيم هزار بار باختم و از نو شروع کردم، مني که تا اين سن با هزار جور مرد و نامرد جنگيدم و به اين جا رسيدم، واسه مني که تعداد دشمنام به اندازه موهاي سرمه و تعداد دوستام کمتر از انگشتاي يه دست، واسه من، واسه سايه موتمني، حرف از دشمني نزن! من مثل ققنوس هزار بار آتيش گرفتم و هر بار از خاکستر خودم دوباره بلند شدم. مثل يه ساختمون هزار بار فرو ريختم و دوباره آجر به آجر بالا اومدم. منو نترسون جناب احتشام؛ چون من به از دست دادن و از نو ساختن عادت دارم. به سختي کشيدن و عين تراکتور جون کندن عادت دارم. به نامردي ديدن و از پشت خنجر خوردن عادت دارم. درسته که فکر مي کني خيلي زرنگي، اما يادت نره ايني که رو به روت وايساده يه گرگ بارون ديده ست. به سن و سالم نگاه نکن. من از لحظه اي که به دنيا اومدم دارم مي جنگم. من بچگي نکردم. جووني نکردم. فرصت هاي زندگيم رو افرادي مثل تو ازم گرفتن. ايني که جلوت وايساده بيست و پنج سال سابقه کار داره. پس آدم بي تجربه اي نيست! حالا، اگه به هر قيمتي، بازم مي خواي به هدفت برسي، مي توني از روش هاي کثيف مختص خودت استفاده کني. من آمادگيش رو دارم. شايد تو اين بازي ببازم اما جلوي تو زانو نمي زنم. حتي اگه تموم مردم رو زانوهاشون راه برن، من زانو نمي زنم! اين فقط يه شعار نيست، تمام زندگي منه. رو تک تک سلول هات حکش کن که ديگه فراموشت نشه!
صدايم را کمي پايين مي آورم!
-تنها جهت اطلاعتون مي گم. من نه پدر و مادر دارم، نه خواهر و برادر و و خانواده اي که نگرانشون باشم. نه کسي منو مي شناسه که واسه آبروم بزنين، نه اين کار اون قدر برام مهمه که اگه از دستش بدم زندگيم نابود شه. نه دلبسته اين دنيام که نگران جونم و خطرات احتمالي از جانب شما باشم! اينا رو هم به خاطر راحتي خودتون گفتم. رو اين گزينه ها فکر نکنين!
چشمک غليظي مي زنم و ادامه مي دهم:
- واسه اذيت کردن من، يه کم کارتون سخته آقاي احتشام!
گرماي نگاه اميرحسين را روي تمام تنم حس مي کنم. چند قدم عقب عقب مي روم و بعد با نفرت رو بر مي گردانم و به سمت در مي روم. صداي احتشام خشکم مي کند.
-بسيار خب! در عوضش چي مي خواي؟

romangram.com | @romangram_com