#شاه_شطرنج_پارت_22
اين بار فقط يکي از ابروهايم را بالا مي برم.
-مي دونين از کجا فهميدم؟
کمي گردنم را کج مي کنم. يعني بگو، منتظرم!
-منم يه روز، خيلي سال پيش، وقتي که تو موقعيت فعلي شما بودم و هيچ کس منو به رسميت نمي شناخت، درست همين کارو کردم.
لبخندم عمق مي گيرد. بر مي خيزد. ميز را دور مي زند و از سرويس نقره اي که گوشه اتاق گذاشته اند، برايم قهوه و شکر مي آورد. کنارم مي ايستد. يک وري مي نشينم و تکيه ام را به دسته صندلي مي دهم. همچنان فقط نگاهش مي کنم.
-خيلي دوست داشتم بهتون تبريک بگم. واسه هوش سرشارتون، واسه اعتماد به نفس عاليتون و واسه موفقيت هاي زيادي که به زودي از راه مي رسند!
سرم را تکان مي دهم.م*س*تقيم مي نشينم. اين حرکت را، از اين شاه، توقع نداشتم!
شکر به قهوه ام اضافه مي کنم. قاشق ظريف سيلور را بر مي دارم و به همش مي زنم. به زانوهايش زاويه مي دهد. سرش نزديک گوشم قرار گرفته. عطرش مجال نفس کشيدن را از بيني ام مي گيرد.
-اين سکوتتون رو به چي بايد تعبير کنم؟
با قاشق چند ضربه به لبه فنجان مي زنم و در نعلبکي مي گذارمش.
-دارم فکر مي کنم.
سرم را ناگهاني بالا مي گيرم و به چشمان خندانش خيره مي شوم. مي دانم که نگاه من هم پر از خنده و استهزا است.
-که اين دعوتتون رو به چي بايد تعبير کنم؟
خنده در کل صورتش پخش مي شود. بر مي گردد و سرجايش مي نشيند. آسوده مي شوم. اين همه نزديکي نفسم را بريده بود.
romangram.com | @romangram_com