#ستاره_ام_بمان_پاییزان_پارت_92
__________________
اینکه پدرتون یک کارگر ساده و بودن پشتوانه مالی لازم بود . مادربزرگ چشم به روی تمام خوبیهای مامان بست . در مورد آرش هم همینه . آرش با ملاکها و معیار های مادربزرگ همخوانی داره . خانواده ثروتمند ، با اصالت ، سطح طبقاتی مشترک و ظاهری بی عیب و نقص و ...»
سهند که مشغول قدم زدن بود ، ناگهان ایستاد و به سمت او آمد . در چشمهای پاییزان نگریست و گفت : « از پول متنفری ؟ »
پاییزان مکث کرد . به دنبال پاسخ خوبی برای پرسش او بود : « نه ، کی از پول بدش می آد ؟ ولی از اینکه آدم ها رو با ثروتشون بسنجند متنفرم . »
سهند که به سمت اتاقش می رفت پوزخندزنان گفت : « پاییزان شعار نده . زمانی برای حرفهای این چنینی مشتری های خوبی پیدا می شد ، ولی امروز به همه ثابت شده کلیشه ها فقط روی کاغذ قشنگند . عاقلانه فکر کن و تصمیم بگیر . »
پاییزان با ناباوری به حرفهای سهند می اندیشید ، او را تا به حال این طور ندیده بود .
نزدیک ساعت شش بعد از ظهر خانه برای پذیرایی از میهمانان آماده بود . خانم و آقای افشار هم از ساعتی پیش به آنجا آمده بودند . پاییزان موقرانه مشغول مرتب کردن گلهای روی میز بود . پیراهنی یقه ایستاده و بسیار خوش دوخت به رنگ مشکی بر تن داشت که قالب تنش بود . مو های پر پیچ و تابش را به طرز زیبایی آرایش کرده و رشته ای مروارید کوتاه به گردن آویخته بود .
سهند روی مبلی کنار آقای افشار نشست . سمانه هم در اتاقش مشغول پوشیدن لباس بود . سکوتی سنگین در آن محیط حکمفرما بود ، سکوتی که تنها شکننده آن صدای ساعت دیواری بود که به نظر پاییزان امروز بلند تر از معمول به گوش می رسید .
زنگ خانه به صدا در آمد . سهند به سرعت از جا برخاست و به استقبال میهمانان شتافت . خانم افشار نگاهی مضطرب به پاییزان انداخت و سپس چشم به در دوخت .
با دیدن ثریا لبخند آشنایی بر لب آورد و از جا بلند شد . در همین هنگام سمانه هم رسید و پس از خوش آمدگویی آنان را به سمت اتاق پذیرایی راهنمایی کرد .
در نگاه اول سمانه ، آرش را پسر فوق العاده جذابی یافت که لباس رسمی خوش دوختی پوشیده بود که برازنده اش بود . دسته گل زیبایی را که در دست داشت با شرم در دست سمانه نهاد . لبخند گرم و صمیمی اش باعث می شد بسیار خونگرم به نظر بیاید . او که بسیار محترمانه صحبت می کرد با پاییزان احوال پرسی کرد .
خانم محرابی هم صورت او را بوسید و با لحنی مهربان گفت : « حال دختر گلم چطوره ؟ »
پاییزان لبخند زد و گفت : « متشکرم ، حال شما چطوره ؟ بفرمایید بنشینید . »
romangram.com | @romangram_com