#ستاره_ام_بمان_پاییزان_پارت_73


«مسائل کوچک اهمیتی نداره، بعضی از اختلافها از کج سلیقگی طرف مقابل ناشی می شه. برای مثال همین شالی که سرت کردی مناسب شخصیت تو نیست. این رنگ های شاد و زننده کمی جلف به نظر می رسند.»

پاییزان که به سختی سعی می کرد آرامشش را حفظ کند، با حالت تدافعی گفت: «مگه من پیرزنم یا صد سالمه که رنگهای تیره و سنگین بپوشم!»

«مگه هر کسی که مناسب و برازنده لباس بپوشه پیره. به من نگاه کنید، هم برازنده پوشیدم هم لباسم جلف نیست.»

پاییزان بی تفاوت به او نگاهی انداخت و گفت: «این نظر شماست. من رنگهای شاد رو بیشتر دوست دارم.»

«می بینید، اختلافاتی که شما ازش صحبت می کنید گاهی درست از بی سلیقگی طرف مقابل ناشی می شه که البته مسئله چندان مهمی نیست و پس از مدتی در مشترک اصلاح می شه.»

پاییزان با بی علاقگی از ادامه چنین بحثی اخمهایش را در هم کشید و گفت: «من با شما هم عقیده نیستم.» و با نگریستن به اطراف خودش را مشغول کرد.

پس از گذشت مدتی سکوت ناگهان صدای زنگ موبایل پاییزان بلند شد. آرش با کنجکاوی و دقت او را می نگریست که با تلفن صحبت می کرد. پس از اینکه پاییزان زیر نگاههای سنگین و خیره او موفق شد مکالمه را پایان دهد، پیشخدمت غذا را روی میز چید.

آرش با اشتها مشغول خوردن شد.

«دوستتون بود؟»

پاییزان با بی میلی نگاهی به غذا انداخت. از میگو متنفر بود.

«بله، منم مثل هر انسان عادی دیگه ای دوستایی دارم که باهاشون در تماسم. ایشون هم کلاسی دانشگاهم بود.»

«شماره موبایلتون رو به همه می دید؟»


romangram.com | @romangram_com