#ستاره_ام_بمان_پاییزان_پارت_67
صدای خانم افشار تغییر کرد.(( با این لحن با من صحبت نکن.))
سکوت سنگینی چند لحظه برقرار شد.(( فردا شب منتظرتم. می خوام مثل همیشه باشی... غزل همیشگی.))
پاییزان نیم نگاهی به سمانه انداخت. سمانه متوجه شد که پاییزان از حضور او حسابی کلافه و معذب است. با لبخند از جا برخاست و اتاق را ترک کرد.
پاییزان نفس عمیقی کشید و روی صندلی نشست.
((چرا؟ من شاید نتونم فردا شب به منزل شما بیام... قراره به دیدن دوست مامان بریم.))
خانم افشار در حالی که سعی می کرد آرامش خود را حفظ کند گفت :(( غزل، بگذار برات روشن کنم... فردا شب ثریا همراه پسرش به منزل ما دعوت شده، این میهمانی فقط به خاطر توست. آرش مرخصی اش رو به اتمامه ، پس باید هر چه زود تر تکلیف این قضیه روشن بشه و روابط شما دو نفر حالت رسمی تری به خودش بگیره . پس عزیزم ، فردا شب ساعت هفت اینجا باش.))
جمله هایش را با تاکید ادا می کرد. از او در خواست نمی کرد ، بلکه امر می کرد.پاییزان با ناباوری صحبت های مادربزرگش را گوش می داد . نمی توانست آنچه را می شنود باور کند. روابطی بین آن دو وجود نداشت که بخواهد حالت رسمی تری به خود بگیرد. خانم افشار چنان با او صحبت می کرد گویی این قضیه در ذهن او تمام شده است.
(( متاسفم مادر بزرگ، نمی تونم بیام. به اونا هم صریح و روشن بگید من قصد ازدواج ندارم.))
خانم افشار صدایش کم کم اوج می گرفت. (( فکر کردی می گذارم آینده ات را تباه کنی! پسر ثریا همون شخص ایده آلیه که من دنبالش بودم. از هز نظر با خانواده ما و تو تناسب دارن. تا آخر عمر هم انتظار بکشی چنین فرصت طلایی دیگه ای به دست نمی آری. من هم نمی گذارم آن را از دست بدهی.))
پاییزان با صدایی که از خشم می لرزید گفت :((خواهش می کنم... بس کنید مادربزرگ. از اون زمانی که به زور شخصی رو وادار به ازدواج می کردند خیلی وقته گذشته.)) و بی آنکه اجازه بدهد خانم افشار پاسخی به صحبتهای او بدهد با خداحافظی خشکی گوشی را گذاشت. سریع به اتاقش رفت.
پاییزان تا شب برای فرار از سوال های مادر از اتاق خارج نشد. نمی دانست چونه باید موضوع را با او مطرح کند. از او خجالت می کشد. تا آن امروز کوچک ترین مسئله ای را از مادرش پنهان نکرده بود. با فکر این که فردا همه چیز را به سمانه خواهد گفت به خواب عمیقی فرو رفت.
صبح پس از صبحانه ، سمانه کم کم آماده می شد تا به موسسات خیریه ای که سالها بود با آنها همکاری می کرد سری بزند.
romangram.com | @romangram_com