#ستاره_ام_بمان_پاییزان_پارت_40
کاوه با حسرت نگاهی به نوزاد ظریف و کوکش انداخت و گفت :« اسم دخترمون رو انتخاب کردی ؟ »
سمانه بی اختیار گفت :« پاییزان » و یکه خورد . مثل این بود که ## دیگری به جای او حرف زده بود . پاییزان تنها نامی بود که او هیچ گاه به ان فکر نکرده بود ... ناگهانی این نام را بر زبان اورده بود .
« اسم عجیبیه ، خیلی عجیب !»
سمانه به ختر کوچکش نگاه کرد و در حالی که صدایش از شدت بغض میلرزید گفت :« بله ، عجیبه .»
صدای خس خس کاوه او را متوجه کرد . نفسش به شمار افتاده بود . سمانه هراسان به سمت راهرو دوید و با صدای بلند دکتر را به نام خواند . دکتر فوری خود را به اتاق رساند . با بررسی دستگاه ها سری از روی تاسف تکان داد .
کاوه آرام و زیر لب چیزی میگفت . دکتر به سمانه اشاره کرد کنار او برود .
سمانه هق هق می گریست . سرش را به صورت کاوه نزدیک کرد . او با کلمه های منقطع و در حالی که با چشمهای نیمه بازش به او می نگریست گفت : « سمانه جان ، باز که گریه می کنی ! نه ... عزیزم فتو باید شجاع باشی . تو پاییزان رو داری و من رو ... من همیشه ... همیشه کنارت هستم ، کنار تو و دخترمان . » و لبخندی بر لبانش نقش بست و چشمهایش را برای همیشه روی هم گذاشت .
سمانه می گریست و پاییزان بی دلیل گریه های دلخراشی میکرد . آسمان ناگهان غرش کنان به صدا درآمد . قطره های باران محکم خود را به شیشه کوبیدند .
کاوه در آرامش به خواب ابدی فرو رفت .
8
باد سردی وزید و پرده های زرد رنگ را به حرکت در اورد . سمانه در حالی که به سمت پنجره می دوید تا ان را ببندد به منظره همیشه آشنای پاییزی خیره شد . به درخت کهنسالی که کاوه گفته بود عمری طولانی دارد . برگهایش به رنگ زرد و نارنجی درآمده بود و سایبانش گسترده بود و وسیع . چقدر امروز دلش هوای کاوه را داشت . دلتنگی اش برای او بعد از گذشت چند سال هنوز هم بی پایان و تازه بود . بی اختیار به یاد اخرین روزی افتاد که صورت مهربانش را دیده بود . روز خاکسپاری بود و او مقابل جسد کاوه ایستاده و ناباورانه به ان چشم دوخته بود . افراد فامیل ، دوستان و آشنایان کاوه همه در مراسم شکرت کرده بودند . حضور چنان جمعیتی بر سر مزار بی سابقه بود ، چهره هایی که برای کاوه داغدار بودند .
سمانه جز سهند ، برادر خوش قیافه اش که محکم و استوار پشت سرش ایستاده بود هیچ ## دیگری را نداشت . پاییزان کوچک در میان آغوش شهند به خواب رفته بود . سمانه احساس میکرد زیر نگاه های خشمگین و پرکینه
romangram.com | @romangram_com