#ستاره_ام_بمان_پاییزان_پارت_126

پاییزان ادامه داد:" حالا غصه بی پولی هم اضافه شده...بدون پول چطور باید عملش کنیم؟"

" دکتر امید زیادی به این عمل نداشت، فقط گفت شاید بتونه با درآوردن..."

و حرفش را فرو داد. درست نبود با گفتن جزییات او را بیشتر زچر بدهد. به همین دلیل به سرعت گفت:" کمی جلوی پیشرفت مریضی رو می گیره."

پاییزان با صدایی لرزان و گرفته از بغضی که در گلو داشت گفت:" ولی به هر حال اون رو از دست می دیم، اینطور نیست؟"

سهند پاسخی نداد. پاییزان بلندتر تکرار کرد:" اینطور نیست؟ اینطور نیست؟"

سهند او را در آغوش کشید و در حالی که موهای تابدار و بلندش را نوازش می کرد، آهسته دلداری اش داد.

"هیس، می خوای سمانه ور بیدار کنی، خواهش می کنم. ما باید بیشتر از خودمون، به فکر اون باشیم. آروم باش عزیزم، خودت رو نباز، هیس."

صدای سهند گرفته و آمیخته با بغض به گوش می رسید. پاییزان سر تکان داد و با چشمهای اشک آلود، خودش را از او جدا کرد.

"سعی می کنم...سعی می کنم." بینی اش را بالا کشید.

سهند لبخند کم رنگی بر لب آورد و گفت:" حالا بهتر شد. من امروز هر جا سر زدم بی فایده بود. دوستان و همکارانم به من بی اعتماد شدند. من هم تضمینی ندارم که پول اونا رو بتونم پس بدم. نمی دونم...شاید اگه من هم به جاشون بودم همین کار رو می کردم. فقط دو نفر دیگه باقی موندن که امروز بهشان سر می زنم، ولی از حالا جوابشون مثل روز برام روشنه."

مدتی به سکوت گذشت. ناگهان فکری مثل جرقه ذهن پاییزان را روشن کرد.

" من می تونم پول رو تهیه کنم."

سهند با ناباوری به او نگاه کرد." چطور؟"

romangram.com | @romangram_com