#ستاره_ام_بمان_پاییزان_پارت_123


پاییزان نگران چشم بر دهان او دوخت و تکرار کرد:" چی شده؟"

سهند سرش را زیر انداخت و پس از مدتی باز به چشمهای زیبای او نگریست و گفت:" امروز پیش دکتر بودم."

پاییزان سکوت کرد و نشان داد منتظر است تا بقیه حرف او را بشنود.

" بار اول که برای نشان دادن آزمایشها پیش دکتر رفتم، او درباره بیماری قلبی سمانه با من حرف زد و تاکید کرد با مصرف دارو و پرهیز از هیجان معالجه می شه." مکثی کرد و دوباره گفت:" مسئله ای که می خواهم درباره اش صحبت کنم بیماری قلبی سمانه نیست. متاسفانه سمانه از مدتها پیش به معده درد شدیدی دچار شده و به خیال اینکه زخم معده گرفته بهش اهمیت نداده. دکتر بعد از دیدن عکسها و ازمایشها به من گفت ...به من گفت..." و سکوت کرد. قادر به بیان کلمه ها نبود.

"چی شده سهند؟" صدای پاییزان از شدت اضطراب می لرزید.

" گوش کن پاییزان، گفتنش برای من خیلی سخته. اما تو باید در جریان باشی."

پاییزان بی اختیار به ملافه چنگ زد. دلش خبر از حادثه شومی داد.

"ببین عزیزم، ما باید مقاوم باشیم. سمانه احتیاج به قوت قلب و روحیه بالا برای مبارزه با بیماریش داره. باید خوددار باشیم."

پاییزان که اشکهایش بی اراده فرو می چکید گفت:" تو رو به خدا بگو چی شده؟"

" وقتی دکتر عکسها رو دید گفت سمانه...دچار.. دچار...گوش کن پاییزان ما باید قوی باشیم. سمانه سرطان داره."

زمان برای سهند از حرکت ایستاد. نفس عمیقی کشید و ادامه داد:" بیماری در مرحله پیشرفته ایست و باید هرچه زودتر شیمی درمانی رو شروع کنیم."

احساس تهی بودن را تجربه می کرد و صدای هق هق پاییزان را از فاصله ای دور می شنید.


romangram.com | @romangram_com