#ستاره_ام_بمان_پاییزان_پارت_121


__________________

آرام زیر لب گفت:" خدای من." و سرش را میان دستهایش گرفت.

دکتر اضافه کرد:" باید چند جلسه شیمی درمانی را شروع کنند تا بتوانند از رشد سریع بیماری جلوگیری کنند. من معتقدم تا تکرار آزمایشها از داروی مسکن استفاده کنند. امیدوارم به توصیه من توجه کنید. باید مسکنها را مصرف کنند، چون دردشان خیلی شدید است. من متعجبم چطور خانم افشار با داشتن چنین درد زیادی زودتر به پزشک مراجعه نکردند."

سهند با چشمهای اشک الود و غمزده سر بلند کرد وگفت:" ما چطور نفهمیدیم؟ اگه آن روز پاییزان کنار سمانه نبود و متوجه او نمی شد شاید تا امروز هم بیماریش رو از ما مخفی می کرد. اخه چرا، چرا همه مشکلات یکباره سراغمون آمده."

سهند بیشتر با خودش صحبت می کرد تا با پزشک. دکتر که از کلمات نامفهموم وی چیزی متوجه نشده بود به او نزدیک شد و گفت:" خواهش می کنم آقای مولوی، شما باید بر خودتون مسلط باشید. با این اوضاع و احوالی که دارید فقط باعث نگرانی بیشتر و دغدغه خاطر خواهرتان می شید. در این مرحله از درمان، ما باید به تقویت روحیه بیمار بپردازیم. خانم افشار نباید شما را غمگین ببیند. من صلاح می دانم تا تکرار آزمایشها چیزی در مورد بیماریشان به ایشان نگیم. باید به او روحیه و قوت قلب بدهید و امید به آینده را در دلشان زنده نگه دارید. من پزشک هستم و با بیماران بسیاری مواجه شدم که به دلیل روحیه بالای خود و توکل به خدا توانستند بر بیماریشان غلبه کنند...بیمارانی را هم دیدم که هنگام روبه رو شدن با بیماری کوچکی چنان خودشان را باختند که به سرعت تحلیل رفتند. خواهرتان نباید امیدش را از دست بدهد."

سهند که صورتش را میان دستهایش پنهان کرده بود و شانه هایش می لرزید گفت:" نمی تونم دکتر...نمی تونم باور کنم. سمانه...خدای من."

دکتر با عصبانیت گفت:" آقای مولوی چه می کنید؟ مطمئن باشید با این حرکات و رفتار فقط به روحیه بیمار ضربه می زنید، ضربه ای جبران ناپذیر. او به کمک شما نیاز داره. به روحیه وقدرت شما، خواهش می کنم خوددار باشید."

سهند گیج و منگ از جا برخاست. دکتر نشانی و شماره تلفنی یادداشت کرد و همراه پرونده پزشکی به دست او سپرد. به یاد نمی آورد چگونه سوار ماشین شده است. قطره های اشک باعث می شد همه جا را تار و مه آلود ببیند، احساس اندوه و تنهایی بر قلبش سنگینی می کرد. چه کاری از دستش ساخته بود؟ بارها این سوال را از خودش پرسید و از ناتوانی اش در یافتن جواب تنها به عجز خود پی برد. سمانه همیشه تودار و محکم بود. همیشه غصه ها و غمهایش را در دل می ریخت و اجازه نمی داد هیچکس از رنجها و دغدغه هایش مطلع شود. فقط در شادیهایش بود که همه را شریک می کرد. او در تمام مدت سعی کرده بود تکیه گاه محکم و پناهگاهی امن برای سهند و مشکلاتش باشد، پناهگاهی که او همیشه و در هر شرایطی به آن پناه آورده بود، به شانه های سمانه تکیه داده و جانی دوباره گرفته بود. حالا، زمانی که سمانه باید رد آرامش کامل و استراحت بسر می برد مجبور بود نگران مسائل شغلی و کاری وی باشد و به آینده نامعلوم پاییزان بیندیشد. باز متوجه اوضاع نابه سامان مالی شان شد. سمانه پس از فوت کاوه در موسسات خیریه ای مشغول به کار و کمک بود که از بابت آن هیچ حقوقی دریافت نمی کرد. سهند با افسوس آهی کشید. طعم مشکلات مالی را از خاطر برده بو، حتی پس از مدتها که از اقامتش در خانه کاوه می گذشت از اینکه صبحها چشم باز کند و ناگهان خود را در خانه خودشان با پدر پیر و بیمار و مادری ببیند که با چرخ خیاطی شبانه روز مشغول کار بود به شدت وحشت داشت. گاهی این تصور او را عذاب می داد. باز اندیشه هایش به زمان حال برگشت. با پرداخت بدهی و رهن خانه دیگر پولی باقی نمانده بود و به خوبی می دانست که خرج درمان سمانه نباید مبلغ اندکی باشد. فکر کرد باید سمانه را به خارج از کشور ببرد تا بهترین دکترها او را معاینه و درمان کنند. حرارت و هیجانش چند لحظه بیشتر طول نکشید، اما با چه پولی؟باید پول عمل سمانه را تهیه می کرد، باید آن را از کسی قرض می گرفت. ناگهان چنان ناامیدی بر وجودش چیره شد که تنها توانست سرش را به شیشه ماشین تکیه دهد و اجازه دهد اشکهایش به روی گونه اش بغلتد.

در خانه سعی کرد رفتارش مثل گذشته باشد. با سمانه صحبت کرد و سر به سر پاییزان گذاشت. وقتی سمانه جویای نتیجه آزمایشها شد خیلی خونسرد گفت:" نارسایی قلبی است که خوشبختانه با دارو قابل درمان است."

و دارو ها به او سپرد.

هنگام گفتن این کلمه ها شادی غیرقابل وصفی در صورت پاییزان موج می زد و همین موضوع بر رنجش می افزود.

پس از چند دقیقه سهند با لحنی ساده و بی خیال اضافه کرد که فقط یک ازمایش دیگر باید تکرار شود. در مقابل صورت متعجب سمانه ادامه داد:" دکتر گفته بیماری های گوارشی در تخصصش نیست. نشانی و شماره تلفن یکی از همکارانش را به من داد و از انجایی که هیچ دکتری حرف و نظر دیگری رو قبول نداره از من خواست آزمایشها به صورت کلی تر در ازمایشگاه دیگری تکرار شه."


romangram.com | @romangram_com