#ستاره_ام_بمان_پاییزان_پارت_118
سمانه یا دستمال صورت خیس از عرقش را خشک کرد و گفت:" نگران نباش پاییزان. چند وقت است به این درد دچار شدم، دیگه به هم عادت کردیم." لبخند بی رمقی به لب آورد.
پاییزان با ناباوری به ماردش نگریست." از کی؟ درد مربوط به قلبتونه؟"
"گفتم که خیلی وقته...دردش شدید نیست. گاهی قفسه سینه ام تی می کشه و بعد از چند لحظه آرام می شه. فکر می کنم به خاطر فشار کار و مشکلاتی است که این مدت درگیرش بودم."
"دکتر رفتید؟"
"عزیزم، موضوع رو بزرگ نکن. نه وقتش رو داشتم و نه من آدمی هستم که برای هرچیز کوچکی به دکتر برم. خودت که بهتر می دونی چقد راز دکتر و بیمارستان متنفرم."
پاییزان به صورت بی حال او نگاهی انداخت و قاطعانه گفت:" باید به دکتر بریم."
سمانه که از این بحث خسته شده بود بی حوصله گفت:" باشه، اگر درد دوباره تکرار شد به دکتر می ریم."
پاییزان دیگر ادامه نداد و به ظاهر مشغول تماشای تلویزیون شد. از آن روز حرکتها و حالتهای سمانه را بیشتر زیر نظر گرفت. سمانه آن زن چالاک و سریع گذشته نبود. با کمی کار خسته می شد. اشتهایش برای خوردن غذا بسیارکم شده بود. پاییزان با حیرت دریافت که وی به طور محسوسی وزن کم کرده. حتی یکبار که برای تجدید خاطرات مشغول ورق زدن آلبومها شده بود از تغییر سمانه نسبت به سال گذشته یکه خورد. ناگهان مادرش به زنی خسته و شکسته تبدیل شده بود. صورتش بسیار فرتوت و نحیف به نظر می رسید. پاییزان که خودش را سرزنش می کرد با تلخی اندیشید چطور متوجه چنین تغییرات آشکار و واضحی در مادرش نشده.
سهند هم پس از صحبتهای پاییزان تازه متوجه تغییرات سمانه شده بود. رو به پاییزان گفت:" فشار مشکلات آنقدر زیاد بود که از هم غافل شدیم. باید سمانه رو هرچه زودتر به دکتر ببریم."
چند روز بعد با وجود مخالفتهای سمانه، پاییزان به اجبار او را دکتر برد.پس از گرفتن نوار قلب، دکتر آزمایشهای کاملی نوشت تا سمانه انجام دهد. هنگامی که از اتاق دکتر خارج می شدند پاییزان مکثی کرد و رو به او گفت:" آقای دکتر، من خیلی نگرانم."
دکتر از آشنایان مادربزرگ بود و پاییزان چند بار او را در میهمانی ها ملاقات کرده بود. دکتر نیم نگاهی به سمانه انداخت که مشغول پرداخت ویزیت بود. با صدایی آرام گفت:" حق دارید، وضعیت مادرتان تا حدودی نگران کننده است. باید از هیجان و اضطراب بپرهیزد، باید مراقبش باشید."
پاییزان مبهوت به او نگریست.
" مگه بیماری مادرم چیه؟"
romangram.com | @romangram_com