#ستاره_ام_بمان_پاییزان_پارت_102

" چی شده سهند؟"

او که تازه متوجه حضور سمانه در اتاق شده بود با عجله پرونده ها را جمع کرد و گفت:" هیچی...هیچی..." و فوری به اتاقش رفت. چراغ اتاق او تا نیمه های شب روشن بود. صبح زودتر از همیشه، بی آنکه صبحانه بخورد از خانه خارج شد و به سمت شرکت رفت. شب هم بسیار دیرتر از معمول به خانه برگشت. د رخانه عصبی و کلافه بود. با کسی صحبت نمی کرد و کوچک ترین صدای ناگهانی او را از جا می پراند و عصبانی اش می کرد.

یک هفته بعد، ساعت یازده صبح هراسان به خانه برگشت و خود را روی کبل راحتی کنار در انداخت و سر شرا بین دو دستش گرفت.

سمانه از این برگشت زودهنگام او نگران شده بود همراه پاییزان با شتاب به سمتش آمدند. د رمقابل سوالات پیاپی و ملایم سمانه، او سکوت می کرد. چهره اش خسته و کسل به نظر می رسید و زیر چشمهایش حلقه ای کبود مشاهده می شد.

سمانه که صبرش لبریز شده بود بلند گفت:" خجالت نمی کشی سهند. چرا مثل بچه ها رفتار می کنی؟ یک هفته است خواب و خوراک را هم به خودت و هم به من حرام کردی. آخه چی شده؟"

سهند صورتش را از میان دستهایش بیرون آورد و گفت:" فکر می کردم تنهایی از عهده حل این مشکل برمی آیم، ولی متاسفانه اشتباه کردم. موضوع... یعنی مشکل خیلی پیچیده تر از اون چیزیه که فکر می کردم."

سمانه روی صندلی نشست." چی شده؟ از چی حرف می زنی؟"

" هفته پیش چند همکار که سابقه طولانی با آنها داریم با تعجب به من مراجعه کردند و گفتند چکهای شرکت وصول نشده و در حسابمون موجودی نداریم. به بانک رفتم و متوجه شدم قضیه درسته و حسابهای بانکی خالیه. سمانه جان، پول زیادی به همکارانمون بدهکاریم. محصول وارد شده توسط شرکت هم که بعد بازاریابی های دقیق خریداری شده به هیچ وجه فروش نداره. مجبوریم به نصف قیمت خریداری شده برای اونها قیمت تعیین کنیم. چون به آخر سال نزدیک می شیم سراغ پرونده های مالی شرکت رفتم تا به طور تقریبی سود امسالمون رو محاسبه کنم، ولی متوجه شدم شرکت نه تنها سودی نداره، بلکه ضرر و زیان مالی هم..." مکث کرد و با چشمهایی غمگین به سمانه نگاه کرد.

" این موضوع یک هفته است مشخص شده. من همیشه دقیق و مواظب بودم. نمی چی شده سمانه...نمی فهمم. این موضوع بی سابقه است."

سمانه که از ضربه این خبر غیرقابل انتظار متحیر بود پرسید:" تو همیشه خودت به حسابهای شرکت می رسیدی؟"

" بله، جز این چند ماه اخیر که به دلیل مشغله زیاد فرصت نداشتم به این کار برسم. اون را به عهده معاون باسابقه و باتجربه ام گذاشته بودم. اخر هفته هم گزارشی کامل از او گرفتم."

سمانه پرسید:" با او صحبت کردی؟"

" بدبختانه دو هفته پیش به دلیل بیماری همسرش استعفا داد و گفت برای درمانش به مدت نامعلومی به خارج از کشور میره. من چند باری به منزلشان رفته بودم. خانم نازنینی داشت. وقتی به من گفت همسرش مریضه و دکترهای اینجا ازش قطع امید کردند خیلی ناراحت شدم."

romangram.com | @romangram_com