#_ستاره_پنهان__پارت_5
-باشه دفعه های بعد.
-فکر می کردم واسه رفتن داداشت ناراحتی!
مینو وسط حرفمون پرید: چرا ناراحت باشه؟ قول یه BMW رو بهش داده.
-مبارکه.
و توی دلم ادامه دادم «وقتی به من گیر داده بود که پول تو جیبیش رو از باباش می گرفت». مریم از پشت ب*غ*لم کرد و گفت: کیمیا کجاست؟
شمیم و مینو با هم گفتند: سحره.
از من جدا شد و گفت: اهوم. خوبی؟
-مرسی.
دو قلو بودن هم دردسر شده بود. اگر زخم روی شقیقه م که تو نه سالگی ایجاد شده بود رو نداشتم، مامان هم به زور من و ساغر رو تشخیص می داد. با وجود اینکه ساغر ازدواج کرده بود و یه دختر سه سال و نیمه داشت.
مامان ظرف حلوا و شیرینی رو به سمتم گرفت و گفت: ساغر نمیاد.
یه تیکه حلوا برداشتم و گفتم: نیلوفر کو؟
-با امیره.
-پس چرا ما نمیریم اون ور؟!
شمیم بلند خندید و زن عمو گفت: تو چرا هولی؟ مگه کی اون وره؟
با دهن باز نگاهش می کردم. از این واضح تر نمی تونست توهین کنه. به مامان که مثل ماست ایستاده بود و حرفی نمی زد، نگاه کردم. حلوا رو توی سطل آشغال پرت کردم و بیرون رفتم که صدای زن عمو شنیده شد: چطور میذاری تنها زندگی کنه؟
جواب مامان رو نشنیدم. خواستم به اتاقم برگردم که عمه از کنار آیفون حرکت کرد و گفت: برو بگو حاجی رسید، همه بیان تو پذیرایی.
romangram.com | @romangram_com