#_ستاره_پنهان__پارت_47
کمی فکر کرد و بعد گفت: اتاق و آشپزخونه رو خالی نمی کنیم. خوبه؟
سریع گفتم: آره خوبه.
میعاد: نه! دوباره کاری میشه.
من: داداش!
امیر: خودم سری دوم رو می برم مهندس!
به امیر لبخند زدم و حتی به میعاد نگاه هم نکردم. امیر اگر یه نفر پرش می کرد خیلی گوشت تلخ می شد ولی معمولاً خوب بود.
- حالا چرا اینا رو زمین نمی ذاری؟
حواسم به نایلون های توی دستم نبود.
- حرت و پرته.
به طرف در ورود رفتم و از کنار امیر رد شدم. امیر دوباره گفت: مثل مامان همیشه دستت پره!
- چه ایرادی داره؟
- یا در حال پخت و پزی یا لباس دوختن. بیا از خانم های همکار من یاد بگیر.
خودم هم می دونستم که از دنیای مردها فاصله گرفتم. حتی توی دانشگاه هم با این رشته ای که قبول شده بودم، همکلاسی پسر نداشتم. به شال و کاپشن و کفش صورتیم نگاه کردم و گفتم: دخترها باید شبیه دخترها باشن دیگه.
میعاد دوباره وسط حرفمون پرید: نه جلوی چشم هر غریبه ای.
- آقای مهندس!! من از جنسیتم خجالت نمی کشم که مخفیش کنم.
- مخفی کردن با خودنمایی فرق داره.
romangram.com | @romangram_com