#_ستاره_پنهان__پارت_44
- با کیوان. مامان ساغر گشنه ش نیست.
- چرا؟ مگه با کیوان قهره؟
- نه. قهر کار شیطونه. وقتی به آدم گول میزنه.
خندیدم و حرف دیگه ای نزدم. بعد از ناهار یه راست به خونه ساغر رفتیم که همون جا منتظرش بمونیم. بیرون بردن بچه ی مردم مسئولیت داشت اگر لازم نبود نمی رفتم. وقتی از تاکسی پیاده شدیم به پاهام چسبید و گفت: ب*غ*ل.
از سر و کله زدن با بچه ها خوشم نمی اومد. فکر اینکه یه روز مجبور باشم از همچین موجودی مراقبت کنم هم خنده دار بود. یه ماشین همون لحظه پشت ما نگه داشت و مردی پیاده شد. جلوی پل بودیم به کیمیا اخم کردم و گفتم: می بینی که دستم پره.
حرکت کردم و اون هم مجبور شد با غرغر دنبال من بیاد. بهش نگاه کردم و گفتم: بدو دیگه رسیدیم.
سر کوچه بودیم. حس کردم همون مرد مراقب ماست ولی نمی خواستم ضایع کنم. دست کیمیا رو کشیدم که تند تر حرکت کنه. خودش رو آویزون کرد و گفت: ب*غ*ل کن.
- اِ... مگه من مادرتم؟ بدو رسیدیم.
صدای قدم برداشتن از پشت سرم بیشتر می شد. برگشتم و دیدم مرد سریع به طرف خیابون حرکت می کنه. به صورتش دقت کردم ولی پشتش به من بود. تاکسی گرفت و سوار شد. حتی از پشت سر هم می تونستم اندام آریانا رو تشخیص بدم. می دونستم که من رو با ساغر اشتباه گرفته بود و منتظر موقع مناسب بود. احتمالاً فعلا نمی خواست با من رو به رو بشه. می دونست از طریق من به جایی نمی رسه. نگاهم به کیمیا افتاد و ترس برم داشت. کی می دونست؟ شاید برای رسیدن به هدفش دست به کارهای خطرناک هم می زد. هر چند که خیلی بعید می دونستم. نایلون ها رو توی ساعدم انداختم. کیمیا رو ب*غ*ل کردم و با سرعت به سمت خونه شون دویدم.
مهدیس پارچه ها رو برانداز کرد و گفت: به فریبا نشون نمیدی؟
- نه. می خوام برش کنم. گفته امروز نمیاد.
- به نظر من که خوبه. شروع کن.
- باشه.
- کمک نمی خوای؟
با خنده گفتم: تو کارهای «گنجی» رو تموم کنی، شاهکار کردی!
جیغ کوتاهی کشید و به سمت میزش رفت. همزمان گفت: یادم نبود.
romangram.com | @romangram_com