#_ستاره_پنهان__پارت_36
- نه. فقط سلیقه ش رو پرسیدم.
- خوبه.
- چطور؟
- می خواستم روی طرح ها بیشتر دقت کنید. اگر قرار باشه ایران بمونه باید مثل همه لباس بپوشه. باید یاد بگیره مثل بقیه باشه.
- چرا آوردینش؟
- اونجا براش مناسب نبود.
- ...
- آخرین باری که رفتم از پارتی تولدش شوکه شدم! مادرش حتی خبر نداشت!
- اونجا عادیه.
- حتی اونجا هم زیاده روی عادی نیست.
سر تکون دادم. نمی دونستم چی بگم.
- لباس ها رو ایرانی بدوزید. با فرهنگ خودمون. جلوی خودش نمی تونستم بگم. نمی خوام فکر کنه قراره از این به بعد زندانی من باشه.
- من هم همین قصد رو داشتم.
دوباره لبخند زد و از پنجره به بیرون نگاه کرد. به نظر خیلی سردرگم می اومد. کی به من اهمیت داده بود که من به کسی اهمیت بدم. نمی خواستم حس دلسوزی تصمیمم رو عوض کنه. وقت قلق گیری بود. تک سرفه ای کردم که به من نگاه کنه و گفتم: من کمتر پدری رو دیدم که مثل شما به فکر دخترش باشه.
- نه اینطور هام نیست.
خودم رو مظلوم کردم و گفتم: خیلی ها آرزوشونه انقدر بهشون توجه بشه.
romangram.com | @romangram_com