#_ستاره_پنهان__پارت_31


بابا: احتمالاً همین هفته.

همه به من نگاه می کردند به جز میعاد که سرش رو با استکان چای گرم کرده بود. نمی دونستم چی بگم که بابا رو حساس نکنم. بعد از چند ثانیه فکر کردن گفتم: جمع کردن وسایلم یه کم طول می کشه. چند تا سفارش از مشتری هام باز موندند.

میعاد: مشکلی نیست خانوم.

زیاد از حد متین و سنگین رفتار می کرد و توقع همه رو بالا می برد. حالا مگه من کشته مرده ی نگاه کردنش بودم؟!

امیر: پس تا کارگرها نیومدند، کارهات رو ردیف کن.

- باشه.

و توی دلم گفتم «نه تا قبل از اینکه تکلیف فرزین خان رو مشخص نکردم.». من خونه بیا نبودم. از امیر پرسیدم: چرا تو وکیل مالک ها شدی؟

همه سکوت کردند و میعاد سرش رو بالاخره بالا آورد. ادامه دادم: این همه کار رو سرت ریخته.

- زیاد وقت نمی گیره. مثلاً کی می شد؟

می خواستم بگم «من». اینطوری در جریان کارها بودم و حتی می تونستم تخریب رو عقب بندازم. اما گفتم: مثلاً مریم.

به صورت میعاد زل زدم. ابرو بالا انداخت و روش رو برگردوند.

امین: چرا مریم؟!!!

- بالاخره با آقای مهندس بیشتر جور هستند.

میعاد دوباره دستپاچه شده بود و من با این حالتش خیلی حال می کردم. مامان با آرنج به پهلوم زد و بابا کفری نگاهم کرد. دیدم ممکنه بابا رو بندازم به جون خودم، با لحن مظلومانه گفتم: من اینطوری فکر می کردم. ببخشید.

ساغر دستش رو جلوی دهنش گذاشته بود که کسی لبخندش رو نبینه . نیلوفر در حالیکه دست هاش رو خشک می کرد، گوشه ای نشست. میعاد به حرف اومد: بین من و ایشون چیزی نیست. من توی همچین انتخاب هایی خیلی سختگیرم!

خودم رو کنترل کردم که دیگه چیزی نگم. همین طوری هم توی فامیل گاو پیشونی سفید بودم. چه برسه به اینکه جلوی جمع با مرد غریبه کل کل کنم.

romangram.com | @romangram_com