#_ستاره_پنهان__پارت_27


- چرا کیوان نیومده؟

- میاد.

- با هم خوبید؟

- آره.

- چی شده؟

- مگه قرار بود چیزی بشه؟

- به خدا من مشکلی ندارم. اگر ناراحت منی.

سرش رو پایین انداخت و گفت: همین روزها بابا گیر میده که برگردی.

- چرا؟ به خاطر ساخت و ساز؟

- به خاطر آریانا.

پس معلوم شد ناراحتیش از چیه. ادامه داد: هنوز نفهمیدن برگشته ایران!

با تعجب داد زدم: مگه برگشته؟

- هیس!

وای. کار من در اومد. ناراحت نگاهش کردم. حالا چکار می کردیم؟ ساغر هم غمگین به صورت من زل زده بود. آروم گفت: من نگرانم.

- شاید بخواد زود برگرده... مگه درسش تموم شد؟

به معنی «آره» سر تکون داد. نفس حبس شده م رو بیرون دادم. من به اندازه ی کافی سر آریانا تاوان داده بودم. دیگه اجازه نمی دادم بیشتر از این زندگیم رو خراب کنه. پس به خاطر این ساغر تو خودش بود.

romangram.com | @romangram_com