#_ستاره_پنهان__پارت_24


- سحر!!

- نمیگم تو. یه دختر ایرانی.

- شاید خوشش اومده باشه. آخه تو اون مصاحبه من جوری جواب می دادم که واقعاً خوشش اومده بود.

- می دونم. ولی اگه قصد بازی دادنت رو نداشت، همون موقع اقدام می کرد. نه اینکه دست رو دست بذاره و آخر هم یه چیزی رو بهانه کنه.

با تعجب به من نگاه می کرد. باز داشتم درباره ی آرش می گفتم و کاملاً از گفتگو خارج شده بودم. جمله هام رو اصلاح کردم: منظورم اینه که ازش بپرس فقط دوستی؟

- روم نمیشه.

- خارجی ها که تعارف ندارند. نترس. الان چند وقت شده؟

- 2 ماه.

- فقط بپرس.

شونه بالا انداخت. تلفن زنگ خورد و من به سمتش دویدم. بی سیم نبود. فامیل های ما هم زود قطع می کردند و بعد می گفتند «معلوم نیست دختره کجاست؟» شماره ی خونه افتاده بود. جواب دادم: بله؟

صدای ساغر توی گوشم پیچید: هنوز راه نیفتادی؟!

- تو هم اونجایی؟

- پاشو بیا دیگه. چی از اون خونه ی کهنه دیدی؟

- آرامش.

بعد از مکث کوتاهی گفت: زودباش. مامان باقالی پلو برات درست کرده.

صداش رو آروم کرد و ادامه داد: بابا رو سر لج ننداز.

romangram.com | @romangram_com