#_ستاره_پنهان__پارت_22
- بله. یادداشت کنید.
گوشیش رو بلند کرد و شماره رو نوشت. خداحافظی گرمی کردیم و من در رو بستم. نفسم رو فوت کردم و به خودم گفتم «الان وقت عذاب وجدان نیست. زندگی همینه.». شماره م رو که بهش انداخته بودم. بقیه ش نوبت اون بود که زنگ بزنه یا نه.
وقتی ماشین حرکت کرد، به سمت خونه رفتم. کلید در آوردم و چند متر مونده به در، مرد جلوی در رو شناختم. نزدیک تر شدم و گفتم: امرتون؟
به چراغ های ماشین که از انتهای کوچه می پیچید نگاه کرد و بعد با تأسف به طرف من برگشت. در حالی که شال گردن تیره ش رو روی یقه ی بسته ش مرتب می کرد گفت: خانواده تون می دونند تا این موقع بیرونید؟
- احتمالاً شما زحمتش رو می کشید.
پوشه ی توی دستش رو مرتب کرد. مثلاً می خواست به من نگاه نکنه.
- من نه فضولم. نه بیکار.
- من هم سر کار بودم.
- سرویس محل کارتون بنزه؟
- برادر یکی از همکارها بود.
دستی به ریش های مرتبش کشید و گفت: به من ارتباطی نداره.
دوباره شیطنتم گل کرد و جلوتر رفتم. سریع یه قدم به عقب برداشت که نزدیک بود داخل جوب بیفته. من آروم خندیدم و اون با اخم به اطراف نگاه کرد و گفت: بفرمایید داخل! جلوی در نایستید!
و به سمت ماشینش رفت. این آدم کلاً همه چیز رو سریع جدی می گرفت. خنده م بیشتر شد و گفتم: کی بهتون کلید داده؟
- ...
- خوشم نمیاد وقتی نیستم بیایید اینجا!
ماشینش رو روشن کرد و جوابم رو نداد.
romangram.com | @romangram_com