#_ستاره_پنهان__پارت_21


خودم رو مظلوم کردم و گفتم: در واقع اون سر دنیا!

- زیاد هم دور نبود.

- جنوب شهر که میگن همین جاست.

- نه این حرف رو نزنید. ارزش آدم ها به این چیز ها نیست.

از این حرفش خوشم اومد. خیلی وقت می شد که آب از سرم گذشته بود. یه لبخند گل و گشاد تحویل چشم های توی آینه دادم. شرول کنارم چرت می زد و چشم هاش بسته بود. یه کمی آمار گرفتن بد نبود.

- دخترتون چند سالشه؟

- با خودشیرینی گفتم: اصلاً بهتون نمیاد دختر 14 ساله داشته باشید.

- همه میگن.

- حق دارند... لازم نیست وارد کوچه بشید. ممنون.

- خواهش می کنم. چیزی نیست.

جلوی در پارک کرد و من گفتم: نمی دونم چطوری تشکر کنم. خیلی لطف کردید.

- این حرف ها چیه.

در رو باز کردم و پیاده شدم که گفت: آخ آخ. یادم رفت.

به صورت شرول توی خواب نگاه کرد و آروم گفت: می خواستم درباره ی لباس ها حرف بزنم. حیف شد.

سریع گفتم: بعداً با شماره م تماس بگیرید.

- ممنون. شماره رو می دید؟

romangram.com | @romangram_com