#_ستاره_پنهان__پارت_15
- به مامان بگو شیرینیش کمه.
- خودت بگو.
یه پس گردنی بهش زدم و گفتم: ساغر هم اونجاست؟
- نه. چند وقته خبری ازش نیست.
تلفن خونه رو برداشتم و گفتم: برو دیگه... تکچرخ مکچرخ نزنی ظرف ها بریزه.
به طرف در رفت و گفت: مگه خرم.
شماره ی ساغر رو گرفتم و گفتم: خر که هستی.
تلفن چند تا بوق زد و صدای روشن شدن موتور از حیاط اومد. کسی گوشی رو برنداشت. باید همین روزها یه سری بهش می زدم. زیادی مشکوک شده بود.
کنار میز ایستاده بودم و حرکت قیچی روی پارچه رو دنبال می کردم. بهنوش خندید و گفت: اینجوری نگاه نکن هول میشم.
- واه! مگه مادرشوهرتم؟
- بدتری... پای برش که میاد وسط یهو بدجنس میشی.
خندیدم و گفتم: باید ببینم درست می بری یا نه. فریبا رو که می شناسی.
- من شش ماهه دارم یاد می گیرم. مگه تازه کارم؟
- عفو کنید استاد!!
- روت رو برگردون.
به سمت در چرخیدم و بعد از چند ثانیه سکوت، سریع برگشتم و محکم دست زدم. جیغ کشید و قیچی از دستش ول شد. با خنده پریدم بیرون از اتاق. مهدیس به سمتم اومد و گفت: فَری جون دنبالت می گشت.
romangram.com | @romangram_com